مهدويت و فرقه ها



اشاره: انديشه پربار »غيبت و مهدويت« در طول تاريخ از دستبرد فکري و عقيدتي و آسيب بدانديشان در امان نبوده و هر از چند گاهي کساني با دستاويز قرار دادن اين انديشه به فريب مردم عوام پرداخته اند.

سابقه اين عمل حتي به پيش از دوران تولد امام مهدي، عليه السلام، مي رسد. جريان فطحيه و واقفيه و بسياري از فرقه هاي ديگر که در طول تاريخ بتدريج از جريان شيعه اماميه (اثني عشري) جدا گشته، دستاويزي جز رواياتي که از طريق نبي اکرم، صلّي اللّه عليه وآله، درباره غيبت آخرين امام نقل شده بود، نداشتند.

در سده هاي اخير نيز فرقه هايي انديشه ناب مهدويت را وسيله اي براي رسيدن به اهداف و آمال دنيوي خويش قرار دادند و چند صباحي خلق روزگار را به اباطيل خود مشغول ساختند.

بدون شک آسيب شناسي انديشه مهدويت و پالايش اين انديشه از افکار انحرافي بر غناي هر چه بيشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نيز از درافتادن به برخي از اين انحرافهإ؛ حفظ خواهد کرد.

در سلسله مقالات حاضر تلاش شده که به گونه اي علمي و مستند برخي از انديشه هايي که در دوران معاصر در ارتباط با موضوع مهدويت مطرح شده اند مورد نقد و بررسي قرار گيرد. باشد که مورد توجه اهل نظر قرار گيرد.



1. شيخيّه

»شيخيّه« نامي است که به پيروان شيخ احمد احسايي (1166 - 1242 ق.) گفته مي شود. زادگاه احسايي روستاي »مطَيرفي« واقع در منطقه »احساء« مي باشد. احساء از مراکز قديمي تشيّع بوده است و امروزه ايالتي است در شرق عربستان سعودي بر ساحل غربي خليج فارس، به مرکزيت شهر »هفوف«. احسايي در پنج سالگي قرآن را نزد پدرش شيخ زين الدين احسايي آموخت. ادبيات عرب و مقدمات علوم ديني متداول را در احساء فرا گرفت. او از رؤيايي در ايام تحصيل خود ياد مي کند که در آن شخصي تفسير عميقي از دو آيه قرآن به وي ارائه کرده بود. وي مي گويد: »اين رؤيا مرا از دنيا و آن درسي که مي خواندم رويگردان ساخت.« اين حالت سرآغاز تحولي معنوي در زندگي شيخ احمد بود که رؤياهاي الهام بخش ديگري را در پي آورد. او مي گويد: »پس از آنکه به دلالت يکي از رؤياها به عبادت و تفکر بسيار پرداخته است، پاسخ مسايل خود را در خواب از ائمه اطهار، عليهم السلام، دريافت داشته و در بيداري بدرستي و مطابقت آن پاسخها با احاديث پي برده است.«

احسايي در سال 1186 ق. مقارن با آشوبهاي ناشي از حملات عبدالعزيز حاکم وهابي سعودي به احساء، به کربلا و نجف عزيمت کرد و از حوزه درس بزرگان تشيع همچون آقا محمدباقر وحيد بهبهاني، سيد علي طباطبايي صاحب رياض، ميرزا مهدي شهرستاني و سيد مهدي بحرالعلوم و شيخ جعفر کاشف الغطاء، بهره مند شد و اجازه هاي متعدد روايي از مشاهير عالمان دريافت کرد. احسايي علاوه بر فقه و اصول و حديث، در طب و نجوم و رياضي قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتي کرد و در سال 1209 ق. به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و در سال 1212 ق. به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسکن دائمي خويش قرار داد. در اين هنگام بود که براي نخستين بار شروع به بيان بعضي از عبارات معماگونه و مرموز نمود که خشم علماي متشرعه بصره را برانگيخت.

در سال 1221 ق. به قصد زيارت عتبات به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا، عليه السلام، عازم خراسان گشت. در بين راه در يزد توقفي کرد. اهل يزد از او استقبال گرمي به عمل آوردند و از وي خواستند که نزد آنان بماند واو اجابت کرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسکن خويش قرار داد و شهرت بسياري کسب کرد.

چندي بعد فتحعلي شاه وي را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جا آورد و از شيخ درخواست کرد تا در تهران مقيم شود، اما او اين درخواست را رد کرد و به يزد مراجعت کرد. در سال 1229 ق. در راه زيارت عتبات به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلي ميرزاي دولتشاه حاکم کرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرمانشاه اقامت کرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايي به قصد حج و زيارت عتبات انجام داد.

پس از مرگ دولتشاه، در سال 1237 ق. عازم مشهد شد و در ميانه راه چندي در قزوين توقف کرد. در همين زمان بود که با مخالفت برخي عالمان روبرو شد که پاره اي از ديدگاههايش را غلوآميز و انحرافي تلقّي مي کردند.

نخستين مخالفت آشکار با احسايي از جانب ملامحمدتقي بَرَغاني، معروف به شهيد ثالث، از عالمان بانفوذ قزوين صورت گرفت. نقل شده است که برغاني در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت شيخ را نگاه مي داشت، اما در مجلسي که احسايي به بازديد او رفته بود، از روي آگاهي، عقيده خاص وي را در باب معاد جسماني جويا شد و پس از شنيدن پاسخ، به وي اعتراض کرد و آن مجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويي به ميان مردم نيز کشيد و جمعي از علما از احسايي کناره جستند. رکن الدوله، علينقي ميرزا حاکم قزوين، محفلي براي آشتي علما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تکفير احسايي از جانب برغاني انجاميد و انتشار اين تکفير توقف بيشتر احسايي را در شهر دشوار ساخت. احسايي از قزوين به مشهد و سپس به يزد و از آنجا به اصفهان و کرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردي از او استقبال شد، گر چه هنوز هم کمابيش از پايگاه مردمي برخوردار بود. اما تلاش برغاني در تأکيد بر تکفير او و نامه هايي که در اين باره مي نوشت، از عواملي بود که عرصه را بر احسايي در واپسين سفرش به کربلا تنگ کرد و او را از نيّت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت. آنچه از فتواي برخي علما بر ضد احسايي نوشته اند، مربوط به همين اوان و پس از آن است.

در مقابل، گروهي دشمني با او را روا نمي شمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمدابراهيم کلباسي بود که آسان فهم نبودن پاره اي از آراء و تعبيرات احسايي را باعث سوء تفاهمات و تکفيرها مي دانست و آراي احسايي را در چارچوب عقايد اماميه تلقي کرده او را از علماي اماميه معرفي مي کرد. به هر حال احسايي از کربلا به مکه رفت و سپس از راه مکه عازم موطن خود گرديد، اما در نزديکي مدينه در سال 1241 ق. درگذشت و در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.

آثار فراواني در زمينه هاي گوناگون از احسايي باقي مانده است. از مهمترين آثار او »جوامع الکلم« است که در دو جلد چاپ شده است و حاوي پاسخهاي او به سؤالها و نيز قصائدي در رثاي امام حسين، عليه السلام، است. »شرح الزيارة الجامعة الکبيرة« بزرگترين و معروفترين اثر احسايي است که در چهار مجلد منتشر شده است. کتاب ديگر او »حياةالنفس في حظيرة القدس« است که کتابي مختصر در اصول عقايد مي باشد. از ديگر آثار منتشر شده احسايي مي توان از »شرح العرشيه«، »شرح المشاعر«، »العصمة و الرجعة«، »الفوائد«، »مجموعة الرسائل«، و »مختصر الرسالة الحيدرية في فقه الصلوات اليومية« نام برد.1



عقايد و آراء

مبناي اصلي شيخ احمد که بيانگر روش اصلي اوست اين است که همه علوم و معارف در نزد پيامبر، صلّي اللّه عليه وآله، و اهل بيت او، عليهم السلام، مي باشد و تنها راه کشف معارف، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمي به استقلال قادر به درک هيچ يک از علوم اعتقادي و عملي نيست. او اين مطلب را در شرح فقرات متعددي از زيارت جامعه بيان کرده است. وي در شرح فقره اي از اين دعا مي نويسد: »اگر معتقديم عقل مي تواند به معارف ديني دست يابد بدان جهت است که هدايت و نور عقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به کارگيري عقلشان تنها به عقايد باطل مي رسند«. او در اين باره عقيده محيي الدين ابن عربي درباره وحدت وجود را ذکر مي کند و از او با تعبير مميت الدين ياد مي کند و از ملاصدرا به جهت پيروي از ابن عربي در برخي عقايد، انتقاد مي کند. احسايي نتيجه مي گيرد که عقل به صورت مستقل قادر به درک حقايق نيست بلکه تنها با استمداد از انوار اهل بيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم، حتي در مسايلي چون صنايع و زراعت دست مي يابد2. توجه به تهذيب نفس و کشف و شهود از سوي احسايي در همين راستا قابل تفسير است. او در زهد، رياضت و سير و سلوک عرفاني شهره عام و خاص بود. حال به برخي آراي احسايي اشاره مي کنيم:



معاد: معروفترين رأي احسايي درباره کيفيت معاد جسماني است، و همين نظريه دليل اصلي تکفير او از سوي برخي علما از جمله برغاني بود. احسايي اصل معاد جسماني را که در آيات و احاديث متعدد بر آن تأکيد شده مي پذيرد اما تفسير خاصي از جسم ارايه مي دهد. معني متداول و عرفي معاد جسماني اين است که آدمي در حيات اخروي همچون حيات دنيوي داراي کالبد ظاهري مرکب از عناصر طبيعي است. احسايي معاد جسماني به اين معني را نمي پذيرد. او مي گويد: »جسم در احاديث اعم از جسد است. اجساد در مقابل ارواح به کار مي رود ولي اطلاق اجسام عامتر از اين است«. به اعتقاد او آدمي داراي دو جسد و دو جسم است. جسد اول مرکب از عناصر زماني است. اين جسد مانند لباس است که گاهي همراه انسان است و گاهي همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد، همانطور که فرد معصيت کار وقتي به مرض سختي دچار مي شود و اکثر جسد او از بين مي رود، باز ما او را همان معصيت کار مي دانيم. بنابراين جسد اول، جسد اصلي انسان نيست. اين جسد پس از مرگ از بين مي رود و در حيات اخروي همراه انسان نمي باشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان که از عالم »هورقليا«ست. عالم »هورقليا« همان عالم برزخي است که حد وسط ميان عالم ملک (عالم مادي) و عالم ملکوت (عالم مجرد) مي باشد و بدان، عالم مثال نيز مي گويند. جسد دوم، جسد اصلي انسان است و در قبر باقي مي ماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث)، روح وارد همين جسد مي شود و براي محاکمه و جزا فرا خوانده مي شود. بدين ترتيب در هنگام مرگ روح از هر دو جسم جدا مي شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مي گردد. اما جسم اول، جسمي است که روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوي مي شود و مشغول لذت بردن يا عذاب کشيدن مي گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق) روح و جسم اول نابود مي شود و پس از نفخه دوم (نفخه بعث) روح به وجود مي آيد و وارد جسم دوم و نيز جسد دوم مي شود. احسايي تأکيد مي کند که بدن اخروي انسان که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مي باشد، همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت که بدن دنيوي کثيف و متراکم است، اما بدن اخروي از تصفيه هاي متعدد عبور کرده و لطيف و خالص شده است. از همين جا نتيجه مي گيرد که به معاد جسماني معتقد است ولي عقيده ضروري اماميه بر اين است که همين بدن عنصري در روز قيامت برانگيخته مي شود، حتي به نصّ قرآن خطوط ريز انگشتان نيز همانند دنيا خواهد بود.



امامت: پس از مسأله معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده احسايي به شمار مي رود و عقيده وي در اين باره موجب گشته تا برخي او و فرقه شيخيّه را در زمره غاليان به شمار آورند. احسايي معصومان، عليهم السلام، را واسطه فيض خدا مي داند به اين معني که پس از آنکه خداوند معصومان، عليهم السلام، را خلق کرد، آنان به اذن و مشيت الهي موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومان، عليهم السلام، در آفرينش جهان را بر اساس علل اربعه ارسطويي توضيح مي دهد. به اعتقاد او معصومان، عليهم السلام، محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان، اراده خداست. از اين رو معصومان، عليهم السلام، علتهاي فاعلي موجودات جهان مي باشند. از سوي ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادي آفرينش نيز به شمار مي روند، علل صوري بودن معصومان، عليهم السلام، به اين دليل است که صورتهاي اشياء از صورتهاي مقامات و حرکات و اعمال آنهاست. البته صورت مؤمنان همانند صورت معصومان، عليهم السلام، و صورت کافران مخالف صورت آنان است. همچنين معصومان علت غايي عالم اند زيرا اگر آنها نبودند چيزي خلق نمي شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.3



فرقه هاي شيخيّه

پس از فوت شيخ احمد احسايي، يکي از شاگردانش به نام سيد کاظم رشتي (1212 - 1259 ق.) جانشين او گرديد. سيد در جواني به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست و سپس به کربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مکتب شيخيّه مشغول بود. وي بالغ بر يکصد و پنجاه جلد کتاب و رساله نوشت که غالباً با زبان رمزي و نامفهوم است. برخي معتقدند منشأ اکثر آراي نادرست شيخيّه، سيد کاظم رشتي است و احسايي بدانها اعتقاد نداشته است.4

يکي از شاگردان سيد کاظم، ميرزا علي محمد ملقب به باب بود که پس از فوت سيد، مدعي جانشيني او شد و پس از آن ادعاي بابيت امام غايب و سپس ادعاي نبوت خويش را مطرح ساخت، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذکر خواهد شد.

ديگر شاگرد سيد کاظم، حاج محمدکريم خان قاجار (1225 - 1288 ق.) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيرالدولة پسرعمو و داماد فتحعلي شاه بود که مدعي جانشيني سيد گرديد و فرقه شيخيّه کرمانيه را تأسيس کرد. اين فرقه به نام کريمخانيه نيز ناميده مي شود. پس از حاج محمدکريم خان، اکثر شيخيّه کرمان، فرزندش محمدخان (1263 - 1324 ق.) را به عنوان رئيس شيخيّه پذيرفتند؛ هر چند رحيم خان يکي ديگر از فرزندان حاج محمدکريم خان، نيز مدعي نيابت پدر بود و طرفداراني هم پيدا کرد. از ديگر مدعيان رهبري شيخيّه، محمدباقر خندق آبادي، نماينده حاج محمدکريمخان در همدان بود که پيروانش فرقه شيخيّه باقريه را در همدان ايجاد کردند. اکثريت شيخيّه کرمانيه پس از محمدخان، برادرش زين العابدين خان (1260 - 1276 ق.) را به رهبري برگزيدند. پس از ابوالقاسم خان ابراهيمي و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيّه کرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان در سال 1358 ش. ترور شد.5

در آذربايجان نيز علماي بزرگي به تبليغ و ترويج آراي شيخ احمد احسايي پرداختند. از علماي شيخيّه آذربايجان، سه طايفه مهم قابل ذکر است. نخستين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده حجةالاسلام است. بزرگ اين خاندان ميرزا محمد مامقاني معروف به حجةالاسلام (م. 1269 ق.) است که نخستين عالم و مجتهد شيخي آذربايجان است. او مدتي شاگرد شيخ احمد احسايي بوده و از او اجازه روايت و اجتهاد دريافت کرد و نماينده وي در تبريز بود. او همان شخص است که حکم تکفير و اعدام علي محمد باب را در تبريز صادر کرد. حجةالاسلام سه فرزند دانشمند داشت که هر سه از مجتهدان شيخي تبريز به شمار مي رفتند و به لقب حجةالاسلام معروف بودند. فرزند ارشد او ميرزا محمدحسين حجةالاسلام (م. 1313 ق.) نام داشت و در نزد سيدکاظم رشتي تلمذ کرده بود. فرزند دوم او ميرزا محمدتقي حجةالاسلام (م. 1312 ق.) نام داشت و از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او »نيّر« مي باشد6. فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجةالاسلام (م. 1317 ق.) نام داشت و از شاگردان ميرزا محمدباقر اسکويي بود. فرزند ميرزا محمدحسين حجةالاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م. 1362 ق.) آخرين فرد روحاني خانواده حجةالاسلام بود.

دومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده ثقةالاسلام است. ميرزا شفيع تبريزي معروف به ثقةالاسلام بزرگ اين خاندان است. وي از شاگردان شيخ احمد احسايي بوده است. فرزند او ميرزا موسي ثقةالاسلام نيز از علماي شيخيّه تبريز بود. ميرزا علي معروف به ثقةالاسلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است. او در سال 1330 ق. به جرم مشروطه خواهي و مبارزه با روسها، به دست روسهاي اشغالگر تزاري در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماي شيخيّه تبريز به شمار مي رفت.

سومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خاندان احقاقي است بزرگ اين خانواده ميرزا محمدباقر اسکويي (1230 - 1301 ق.) مي باشد که از مراجع فقه و داراي رساله عمليه بود. او شاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م. 1266 ق.) از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيدکاظم رشتي، بوده است. فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسي احقاقي (1279 - 1364 ق.) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيّه است. او کتابي تحت عنوان »احقاق الحق« نگاشت و در آن عقايد شيخيّه را بتفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ، او و خاندانش به احقاقي مشهور شدند. در اين کتاب برخي آراي شيخيّه کرمان و محمدکريم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است7. از جمله فرزندان ميرزا موسي احقاقي، ميرزا علي، ميرزا حسن و ميرزا محمدباقر هستند که از علماي بزرگ شيخيّه بودند. هم اينک مرکز اين گروه کشور کويت است و رياست آنان را ميرزا حسن احقاقي بر عهده دارد که مرجع فقهي شيخيّه اسکو و ديگر مناطق آذربايجان مي باشد.8

شيخيّه کرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراي شيخ احمد احسايي و سيدکاظم رشتي مي دانند اما در فروع دين و اعمال با يکديگر اختلاف نظر دارند. کرماني ها از شيوه اخباري گري پيروي مي کنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند. اما شيخيّه آذربايجان به اجتهاد و تقليد معقتدند و از مراجع تقليد خودشان پيروي مي کنند. البته در عقايد نيز شيخيّه آذربايجان برخلاف شيخيّه کرمان، خود نيز به اجتهاد مي پردازند و آراي شيخ احمد و سيدکاظم را بر اساس تلقي خويش از احاديث تفسير مي کنند.



مسأله رکن رابع

يکي از اختلافات شيخيه کرمان و آذربايجان مسأله رکن رابع است. شيخيّه کرمان اصول دين را چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و رکن رابع مي دانند. مراد آنها از رکن رابع، شيعه کامل است که واسطه ميان شيعيان و امام غايب مي باشد.9

همين اعتقاد است که ميان شيخيخ (کرمان) و بابيه ارتباط ايجاد مي کند. چنانکه در بحث از بابيه خواهيم ديد پس از درگذشت سيدکاظم رشتي، سيد علي محمد باب مدعي شد که شيعه کامل و رکن رابع که واسطه ميان شيعيان و امام غايب است اوست. در نتيجه مقام بابيت امام عصر را از آن خود دانست و خود را دروازه اتصال با مهدي موعود معرفي کرد. گر چه او در ادامه کارش مدعي مقام بابيت علم خداوند نيز گرديد، اما شيخيّه آذربايجان بشدت منکر اعتقاد به رکن رابع هستند10. و اصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت مي دانند. آنان چنين استدلال مي کنند که شيخ احمد احسايي در ابتداي رساله »حيوةالنفس« و سيدکاظم رشتي در رساله »اصول عقايد«، اصول دين را پنج اصل مذکور مي دانند و در هيچ يک از کتب و رسايل اين دو نفر نامي از رکن رابع برده نشده است.11 ادامه دارد



پي نوشتها:



×. برگرفته از کتاب »آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي« تأليف رضا برنجکار.

1. دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج6، ص662 - 664؛ دائرةالمعارف تشيع، ج1، ص500 - 501.

2. شرح الزيارة الجامعة الکبيرة، ج3، ص218 - 219 (کرمان، چاپخانه سعادت، 1356 ش).

3. شرح الزيارة، ج4، ص26 - 30؛ مجموعة الرسائل (مشتمل بر 23 رساله)، ص308.

4. شرح الزيارة، ج3، ص297؛ ج4، ص48 - 79؛ مجموعة الرسائل، ص323.

5. السيد محسن الامين، اعيان الشيعه، ج2، ص590.

6. ر.ک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي، ص266 - 268.

7. ديوان اشعار او با مقدمه و حواشي ميرزا عبدالرسول احقاقي در سال 1388 در چاپخانه

شفق تبريز به طبع رسيد. درباره تاريخ خاندان حجةالاسلام از مقدمه اين کتاب نيز

استفاده شد.

8. ر.ک: احقاق الحق، ص167 - 223.

9. ر.ک: ميرزا عبدالرسول الحائري الاحقاقي، قرنان من الاجتهاد و المرجعية في أسرة الاحقاقي.

10. آنان معاد و عدل را از اصول عقايد نمي شمارند، چرا که اعتقاد به توحيد و نبوت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومي

ندارد که اين دو اصل را در کنار توحيد و نبوت قرار دهيم.

11. ر.ک: احقاق الحق، ص167 - 223.

12. ر.ک: غلامحسين معتمدالاسلام، کلمه اي از هزار، ص64 - 66 (تبريز، چاپخانه شفق،

1398).