وهابيت و کشتارمسلمانان



توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براي کشتن مسلمانان

سرانجام پسر عبدالوهاب از «عيينه » بيرون رانده شد و به سال 1160 به شهر «درعيه » رفت (همان شهري که مرکز مسيلمه کذاب بود) و در خانه مردي به نام «عبدالله بن سويلم » فرود آمد ودر آن موقع حکمران اين سرزمين «محمد بن سعود» (جد آل سعود)از قبيله «عنيزه » بود، محمد بن سعود زني داشت به نام «موصي » دختر «ابي وحطان » از آل کثير که زني با تدبير وخردمند بود، اين زن از وضع شيخ اطلاع يافت و به محمد، شوهر خوداظهار داشت که اين مرد غنيمتي است که خدا به تو فرستاده، مقدم او را گرامي بدار و در بزرگداشت وي کوشا باش و ياري او راغنيمت شمار.



ابن سعود پيشنهاد زن خود را پذيرفت و در خانه عبدالله بن سويلم به ديدن شيخ رفت و به عزت و نيکي به او مژده داد، شيخ نيز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وي بشارت داد و درباره روش پيامبر(ص) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهي از منکرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنين به او يادآور شد که هربدعتي گمراهي است و اين که مردم نجد بدعتهائي بکار مي برند، ومرتکب ظلم مي شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.



محمد بن سعود، سخنان شيخ محمد را به مصلحت خود تشخيص داد وآنها را پذيرفت و به وي اطمينان داد که به ياريش برخواهد خاست و بامخالفان، جهاد خواهد کرد ولي به دو شرط: يکي آن که وقتي کارها رو به راه شد، شيخ از او جدا نشود و با ديگري رابطه برقرار نکند. دوم اين که مجاز باشد خراجي را که همه ساله ازاهل درعيه، دريافت مي دارد، بازهم دريافت کند. شيخ شرط اول راپذيرفت و درباره شرط دوم گفت: اميد است خداوند فتوحات و غنائم بسياري بيشتر از خراج درعيه نصيب تو گرداند (1) . بدين ترتيب محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهي از منکر و اقامه شعائر دين (طبق عقايدخود) با يکديگر بيعت کردند.



بعضي از مستشرقين مثل «فيليپ حتي » (2) و «گلدزيهر» (3) وبرخي ديگر گفته اند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزيز را دامادشيخ ساخت و اگر اين امر صحيح باشد، موجب رابطه نزديکتري ميان آن دو گرديد و اين عهد و پيمان ميان آل سعود و عائله عبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فاميلي نيز همچنان ميان آنها در جريان است (4) .



عثمان بن معمر نخستين قرباني اين توافق گفتيم که «عثمان بن معمر»، امير عيينه، شيخ را از آن شهربيرون کرد، اما وقتي «محمد بن سعود»، امير درعيه به ياري شيخ شتافت و با يکديگر بيعت کردند و کار او بالا گرفت، عثمان از کار خود به شدت پشيمان شد و به اين فکر افتاد که شيخ محمدرا دوباره به «عيينه » برگرداند و بدين منظور با جمعي ازياران خود، به درعيه رفت و شيخ را به بازگشت به عيينه، ترغيب کرد، اما شيخ بازگشت خود را موکول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هيچ وجه به اين امر راضي نشد و عثمان به عيينه باز گشت درحالي که سخت پشيمان و بيمناک بود (5) .



طولي نکشيد شيخ محمد حکم کفر عثمان بن معمر را صادر کرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرک کافر» و دو نفر را مامور کشتن او نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شرکت کردند و پس از پايان نماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال 1163 به قتل رساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عيينه آمد و «مشاري بن معمر» را که از پيروانش بود، به عنوان حاکم عيينه تعيين کرد (6) .



با اين که «عثمان بن معمر» هميشه کمک مردم درعيه بود و باتزويج کردن دخترش با «عبدالعزيز بن محمد» با سعوديها روابطنزديکتري برقرار کرده بود و از اين دختر فرزندي به دنيا آمده به نام «سعود» که در عصر او و هابيها به اوج قدرت رسيدند،ولي شيخ اولين کاري که کرد، عثمان را به بهانه اين که کافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عيينه » رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاک يکسان کردند (7) .



حال نمي دانيم چگونه «عثمان بن معمر» حاکم عيينه کافر و مشرک شده بود که در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسيد؟! در آن وقت که شيخ محمد به درعيه آمد و با محمد بن سعود براي کشتن مسلمانان توافق کرد مردم درعيه در نهايت تنگدستي و احتياج بودند و براي قوت روزانه خود کار مي کردند و نيز در مجلس شيخ حاضر مي شدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.



«ابن بشر نجدي » چنين مي گويد: من (ابن بشر) شهر درعيه را بعداز اين تاريخ در زمان سعود، مشاهده کردم درحالي که مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاي ايشان با زر و سيم تزيين شده بود و بر اسبهاي اصيل سوار مي شدند و از لباسهاي فاخر به تن مي کردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدي که زبان از شرح و بيان آن ناتوان است. روزي در يکي از بازارهاي درعيه ديدم که مردها در طرفي و زنها در طرف ديگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهاي فاخر و مواد غذائي، به قدري زياد بود که زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم کار مي کرد، بازار ديده مي شد و من فرياد فروشندگان و خريداران را مي شنيدم که مانند زنبور عسل همهمه مي کردند که يکي مي گفت فروختم و ديگري مي گفت خريدم (8) .



«ابن بشر» از ثروتهاي انباشته در درعيه، سخن گفته ولي شرح نداده است که اين ثروتهاي هنگفت از کجا پيدا شده بود ولي ازتاريخ پيداست که آن از حمله به قبائل و شهرهاي ديگر نجد وغارت کردن اموال ديگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بيان سيره سعود بن عبدالعزيد(درگذشته 1229) گفته است که وي در حملات خود جز کودکان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همه را از دم شمشير مي گذرانيد و تمام اموال را تصاحب مي کرد (9) .



پس از آن که محمد بن عبدالوهاب براي کشتار مسلمانان با حکمران درعيه محمد بن سعود پيمان بست، آنگاه به روساي قبائل و تمام مردم نجد و قاضيان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه فرا خواند، برخي پيروي کردند و برخي نيز بي اعتنائي نمودند. اومردم درعيه را به جنگ و پيکار فرا خواند، آنان به نداي وي پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «کفره تباح دماوهم و نساوهم و متملکاتهم و المسلم هو من آمن بالسنه التي يسير عليها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (10)



«کافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان کسي است به سنتي که محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سير مي کنند،ايمان بياورد».



بعد از پنج سال از پيمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود»، هنوز سلطه امير درعيه در منطقه حتي در نزديکترين آباديها پذيرفته نشده بود. در «حريملا» «سلمان » برادر«محمد بن عبدالوهاب » مردم را بر ضد وهابيها تحريک مي کرد وبه تمام شهرهاي نجد نامه هائي فرستاد و در آنها تعاليم برادرش را مصيبت بار خواند، نامه هاي او در مردم اثر مي گذاشت، الا اين که «عبدالعزيز» با 800 نفر پياده و 20 سواره بر «حريملا»استيلا يافت و «سلمان » به طرف «سدير» فرار کرد (11) .



«ملطبرون » مي گويد: او در سرزمين نجد مذهبش را آشکار ساخت وسعود از وي تبعيت نمود، او مردي بود زيرک و محکم کار بود. هريک خود را با ديگري تقويت کرد، سعود با پيروي از آئين تازه «محمد بن عبدالوهاب » پايه هاي کومت خويش را محکم مي کرد وپسر عبدالوهاب هم در اثر کمک هاي نظامي سعود و به زور شمشير اوداعيه خويش را بگسترد و تقويت نمود و در نتيجه، سعود حکمران منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبي مردم شد.



فرزندان هر يک پست پدر خود را اشغال مي کردند و بعد از آن که سعود بر قبيله خود پيروز گشت و بر دو قبيله ديگر از يمن نيزغلبه يافت و قبائل بسياري از عرب و نيز همه اعراب نجد به وهابيت گرويدند. شهر درعيه را که در جنوب شرقي بصره واقع است،پايتخت خويش قرار داد و پس از پانزده سال، حکومت سعود توسعه پيدا کرد و باز به توسعه بيشتري حرص مي ورزيد.



او از پيروان خود يک دهم چهارپايان، نقدينه و اجناس، بلکه انسانها را مي گرفت. او با قرعه کشي، يک دهم(110) نيروي انساني پيروان خود را به خدمت خويش مي گماشت، در نتيجه ثروتي کلان بهم رساند و سپاهي انبوه تدارک ديد که بر يکصد و بيست هزار رزمنده بالغ مي شد (12) .



«زيني دحلان » در کتاب «خلاصه الکلام في امراء البلد الحرام »مي نويسد: «ابتداي ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142ه بودو پس از پنج سال آئين او شهرت پيدا کرد و عقايد واهي او درنجد ظاهر شد و علنا تعاليم خود را بر مردم بخواند.



حکمران درعيه محمد بن سعود به ياري او شتافت و اهالي اين شهررا به متابعت وي فراخواند آنها نيز جملگي تبعيت کردند و به تدريج طوائف بسياري از عربها از او پيروي نمودند تا نيروي اوعظيم شد به حدي که عربهاي بدوي از او بيمناک شدند.



برنامه دعوتش اين بود که مي گفت: «انما ادعوکم الي التوحيد وترک الشرک بالله » (13) .«من شما را به توحيد و يگانه پرستي وترک شرک به خدا فرا مي خوانم ».



در دائره المعارف اسلامي مي نويسد: «محمد بن سعود» پس از توافق با «محمد بن عبدالوهاب » در سال 1159، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدوياني که به او نزديک بودند، حمله مي برد واموالشان را غارت مي کرد، اين امر باعث شد که امراي نيرومندنجد که با او همسايه بودند، مانند بني خالد از «لحايا»(احسا)و «آل مکرمي » از نجران، در کار او مداخله نمايند، اما آنهانتوانستند جلو پيشرفت وهابيت را بگيرند (14) .



نخستين کسي که با «محمد بن سعود» به دشمني برخاست، «دهام بن دواس » بود که به درعيه حمله برد و دو پسر محمد، فيصل وسعود را به قتل رساند (15) .



در سال 1162 اشراف مکه، جريان کار وهابيان را به باب عالي عثماني اطلاع دادند و اين نخستين بار بود که حکومت عثماني ازفتنه وهابي اطلاع يافت.



ابن بشر مي نويسد: «سال 1178 براي محمد بن سعود سخت ترين سالهابود، زيرا «عرعربن خالدي » حاکم احسا و «حسن بن هبه الله »حاکم نجران با يکديگر هم قسم شده بودند که به «درعيه » حمله کنند و دعوت جديد ديني را از ميان ببرند و شوکت مروجان آن رادرهم شکنند. از طرفي محمد بن سعود مي ديد که هنوز سپاه عرعر وديگر مخالفان او نرسيده، فرزندش در ناحيه حائر، مابين خرج ورياض شکست خورده و حدود 500 کشته و 200 اسير داده است. اين پيشامدها او را بسيار نگران ساخته بود، اما شيخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم مي ساخت. در اينجا شيخ محمد بن عبدالوهاب يک زيرکي بزرگ ديبلوماسي نشان داد و حاکم احساء نرسيده با حاکم نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانيها بدون اين که منتظر آمدن سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترک گفته به سوي احساء حرکت کردند (16) . و بدين ترتيب خطري که در اين ناحيه، محمد بن سعودرا تهديد مي کرد، از ميان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسيد و در پشت حصار درعيه ماندند و کاري نتوانستند انجام بدهند (17) .



وهابيان و شرفاء مکه

«زيني دحلان » مي نويسد: «وهابيها در زمان حکومت شريف مسعودمتوفي به سال 1165 سي تن از علماي خود را براي بحث و گفتگو به مکه و مدينه فرستادند. شريف مسعود از علماي حرمين خواست که باآنان به بحث و گفتگو بپردازند و علماي مکه با آنها بحث کردندو سرانجام عقائد آنها را فاسد و بي اساس يافتند و قاضي شرع حکم کفر آنان را صادر کرد و به حبسشان فرمان داد، برخي از آنان زنداني و برخي ديگر فرار را بر قرار ترجيح دادند» (18) .

«زيني دحلان » در کتاب ديگر مي گويد: «وهابيان نزد شريف مسعودعده اي را فرستادند تا از او اجازه حج دريافت دارند، مقصودنهائي آنها اين بود که معتقدات خود را به مردم حرمين شريفين عرضه کنند، آنان قبل از اين، سي تن از علماي خود را فرستاده بودند تا به اثبات تباهي عقايد اهل مکه و مدينه بپردازند.

وهابيان تا آنجا حاضر بودند که در مقابل دريافت اجازه حج مال مقرري به طور ساليانه به عهده بگيرند. مردم مکه و مدينه پيدايش مسلک و هابي را شنيده بودند ولي از حقيقت آن آگاه نبودند. چون علماي نجد به مکه رسيدند، شريف مسعود، دستور داد علماي حرمين با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شريف به قاضي شريح دستورداد سند به کفر آنها بنويسد و آنها را زنداني کرد و دست وپايشان را در غل و زنجير نهاد» (19) .

در سال 1179ه محمد بن سعود پس از سي سال فرمانروائي به هلاکت رسيد (20) .

و «عبدالعزيز» بزرگترين پسر «محمد بن سعود» به جاي پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام » و «ابن بشر»نوشته اند که «عبدالعزيز» تنها حاکم و صاحب تخت نبود، بلکه امام و پيشواي وهابيها به حساب مي آمد (21) .

او در راه پيشرفت مسلک وهابي و توسعه حکومت خود، بسيار کوشش کرد. وي در سي سال اول فرمانروائي خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شکست داده و رام کرده بود و درسال 1208 منطقه احسا را فتح کرد و با فتح احسا و قطيف،وهابيان به کرانه هاي خليج فارس راه يافتند.

البته سلطه سعوديها تنها قائم به سلاح نبود، بلکه به مجرد فتح يک منطقه، عده اي از علماي وهابي از درعيه مي رسيدند و مردم رابه قول خودشان به توحيد حقيقي دعوت مي کردند. بنابراين قسمتي از ساکنان درعيه را علماء و مبلغين وهابي تشکيل مي دادند که براي تبليغ مسلک وهابيت به سراسر منطقه اعزام مي گرديدند (22) .

جلوتر گفتيم: محمد بن عبدالوهاب عده اي از علماي وهابي را براي اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شريف مسعود فرستاد ولي شريف مسعود دستور دستگيري آنان را صادر کرد و حکم به کفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.

وهابيها تا فوت «شريف مسعود»(1165) از شرکت در مراسم حج محروم بودند، بعد از شريف مسعود، برادرش «شريف مساعد بن سعيد» به امارت مکه رسيد. وهابيها براي دريافت اجازه حج عده اي را نزد او فرستادند، او نيز مانند برادرش از دادن اجازه، خودداري کرد.

«مساعد» در سال 1184 درگذشت و برادرش «شريف احمد» به جاي او نشست. امير درعيه عده اي از علماي وهابي را نزد او فرستاد.

شريف به علماي مکه دستور داد آنها را بيازمايند علماي مکه آنها را آزمايش کردند و آنها را بي دين و زنديق تشخيص دادند وشريف اجازه حج به آنها نداد. و در سال 1186 «شريف سرور بن مساعد» امارت مکه را از عمويش گرفت. وي اجازه زيارت خانه خدارا به وهابيان داد به شرط اين که مانند رافضه و عجم ها صد راس اسب بپردازند ولي آنان از اين که مثل رافضي ها باشند، ازپرداخت آن امتناع کردند (23) .

و چون در سال 1202 شريف سرور درگذشت، «شريف غالب » جانشين اوگرديد باز وهابيها عده اي را براي گرفتن اجازه ج به مکه فرستادند، شريف غالب نيز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزيدو آماده جنگ با «عبدالعزيز» امير وهابي گرديد و در سال 1205لشگري جهت جنگ با وهابيها آماده ساخت (24) .

«عبدالعزيز» که همواره در فکر تصرف مکه بود و بهانه اي براي اين کار مي جست، بلافاصله به سوي مکه لشگر کشيد و ميان او وشريف غالب جنگ آغاز گشت. اين جنگ از سال 1205 تا سال 1220ادامه داشت و در اين مدت پانزده واقعه مهم ميان طرفين رخ دادولي کار يک طرفه نشد.

«صلاح الدين مختار» مولف کتاب «تاريخ المملکه العربيه السعوديه » درباره اين جنگ مي نويسد:

«در سال 1205 شريف غالب، سپاه گراني که تعداد آن به ده هزارتن بالغ مي شد، و بيش از 20 عدد توپ همراه ايشان بود، به فرماندهي برادرش «عبدالعزيز» براي جنگ با مردم نجد، تجهيزکرد ولي سپاه مزبور کاري از پيش نبرد».

نويسنده مزبور، دفاع وهابيان را به طرز مبالغه آميزي وصف کرده و از جمله نوشته است که سپاه عظيم شريف غالب که در بين راه،جمعي از عشاير حجاز و شمر و مطير و افراد ديگر نيز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را که فقط سي تن از آن دفاع مي کردند، به تصرف خود درآورند و همچنين نتوانستند قريه شعرا را بعد از يک محاصره طولاني فتح کنند درحالي که بيش ازچهل تن از آن دفاع نمي کردند (25) . اين جنگها همچنان ادامه داشت و محمد بن عبدالوهاب آخرين سالهاي عمر خود را مي گذراند،عبدالعزيز براي تحکيم موفقيت خود و خاندانش با صلاحديد شيخ،سلطنت را در خانواده خود ارثي ساخت و پسرش سعود را در حال حيات خود به ولايت عهدي انتخاب کرد و شيخ نيز آن را تاييدنمود (26) . و سرانجام شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 به هلاکت رسيد و حکومت پادشاهي وهابي براساس مسلک محمد بن عبدالوهاب در نجد برقرار کرد.



پي نوشت:

1- ابوعليه، عبدالفتاح، محاضرات في تاريخ الدوله السعوديه الاولي،ص 14 - 13 - تاريخ الجزيره العربيه في عصر شيخ محمد بن عبدالوهاب، تاليف حسين خلف شيخ خزعلي، ص 161.

2- فيليب حتي، تاريخ عرب، ج 2، ص 926، ترجمه فارسي.

3- العقيده و الشريعه، ص 267.

4- جبران شاميه، آل سعود ماضيهم و مستقبلهم ، ص 23، طبع رياض.

5- حسين خلف، الشيخ خزعل، تاريخ الجزيره العربيه في عصر شيخ محمد بن عبدالوهاب، ص 2 - 161.

6- ابن بشر، عنوان المجد، ج 1، ص 23 - 24 - ابن غنام، تاريخ نجد، ج 2، ص 13 ، 14.

7- ابن غنام، تاريخ نجد، ج 2، ص 57 - ابن بشر، عنوان المجد، ج 1،ص 43.

8- عنوان المجد، ج 1، ص 13.

9- عنوان المجد، ج 1، ص 170.

10- تاريخ نجد، و... ص 98، 99.

11- ابن غنام، تاريخ نجد، ج 2، ص 45 - ابن بشر، عنوان المجد،ج 1، ص 29 ، 30.

12- جغرافياي ملطبرون، بنا به نقل کشف الارتياب، ص 13.

13- به نقل کشف الارتياب، ص 13.

14- دائره المعارف اسلامي، ج 1، ص 191، ترجمه عربي.

15- رساله شيخ عبدالرحمن آل شيخ، ج 2، ص 24، ابن بشر.

16- ابن غنام، تاريخ نجد، ج 2، ص 66 - 65 - ابن بشر، عنوان المجد، ج 1، ص 48 - 47 - حافظ وهبه، جزيره العرب في القرن العشرين، ص 244.

17- تاريخ نجد، ج 2، ص 66 - ابن بشر، ج 1، ص 8 - 49.

18- خلاصه الکلام، به نقل کشف الارتياب، ص 13.

19- الدرر السنيه، ص 44 - 43.

20- دائره المعارف اسلامي، ج 1، ص 191.

21- تاريخ العربيه السعوديه، ص 30.

22- تاريخ العربيه السعوديه، ص 31.

23- الدرر السنيه، ص 43.

24- همان مدرک.

25- صلاح الدين مختار، تاريخ المملکه العربيه السعوديه، ج 1، ص 52.

26- تاريخ العربيه السعوديه، ص 34.



--------------------------------------------------------------------------------



مکتب اسلام-سال 1377-ش12

داود الهامي

انعکاس عقايد محمد بن عبد الوهاب در ميان علماي اسلامي

عقايد عبدالوهاب را که از مرزهاي نجد فراتر رفته بود، پي گيري مي کنيم و گفتيم اگرچه مسلک وهابيت در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهاب پديدار و منتشر گرديد، ولي ريشه هاي اصلي آن به قرن چهارم به زمان بربهاري و ابن بطه و قرن هفتم و هشتم به زمان ابن تيميه و شاگرد او ابن قيم جوزيه و نظائر آنها مي رسد. پس از پيدايش وهابيت بعضي از علما از اهالي غير نجد نيز به آن مسلک گرويدند و آنچه اين مسلک را در نظر آنها نيکو جلوه داد، اين بود که اين مسلک به ظاهر با بدعت ها که در آن زمان بيشتر رواج داشت، به مبارزه برخاسته بود.



يکي از معاصران محمد بن عبدالوهاب، «محمد بن اسماعيل صنعاني » (1099- 1182) امير و مجتهد يمن بود، همين که از جريان قيام مذهبي نجدي ها آگاهي يافت از اين ماجرا بسيار خوشحال شد و قصيده اي سرود که مطلع آن اين است:

سلام علي نجد و من حل في نجد و ان کان تسليمي علي البعد لا يجدي «سلام من بر نجد و ساکنانش باد، اگرچه اين سلام من از دور بر من فائده ندارد» .



و در دنباله آن مي گويد:

اعادوا بها معني سواع و مثله يغوث و ودا ليس ذلک من ودي و قد هتفوا عند الشدائد باسمها کما يهتف المضطر بالصمد الفرد و کم نحروا في سوحها من غيرة اهلت لغيرالله جهلا علي عمد و کم طائف حول القبور مقبلا و يلتمس الارکان منهن بالايدي (1)

«آنان خاطره بت هاي سواع و ود را زنده کردند که ما را هيچ خوش آيند نيست. در شدايد و مشکلات به آنها توسل مي جويند، چنانکه انسان به خداي يگانه و بي نياز پناه مي برد، چه بسا در اماکن عمومي شتر ذبح مي کنند و ندانسته يا دانسته نام غير خدا را مي آورند و چه بسا مردمي که اطراف قبرها را طواف مي کنند و با دستهاي خود ارکان آنها را لمس مي نمايند» .

و در همين موقع رساله اي به نام «تطهيرالاعتقاد عن ادران الالحاد» تاليف کرده بود ولي آنگاه که از حقيقت قضيه اطلاع پيدا کرد و ديد که جريان امر خالي از غرض ورزي و توطئه چيني نيست، از کار خود به شدت پشيمان شد، اشعار ديگري ساخت که مطلع آن چنين است:

رجعت عن القول الذي قلت في نجد فقد صح لي عنه خلاف الذي عندي «من از آنچه درباره نجد گفته بودم، برگشتم، چون خلاف آنچه پيش من بود، ثابت شد» .

مرحوم علامه امين مي نويسد: از همين محمد بن اسماعيل نقل شده که وي در شرح قصيده يادشده که به نام «محوالحوبة في شرح ابيات التوبه » معروف است، گفته است: هنگامي که قصيده اول من به نجد رسيد، چند سال بعد مرد عالمي به نام شيخ مربد بن احمد تميمي در ماه صفر سال 1170 پيش من آمد و او بعضي از کتابهاي ابن تيميه و ابن قيم را به خط خود فراهم آورده بود و سپس در ماه شوال همان سال به وطن خود باز گشت، او از شاگردان محمد بن عبدالوهاب بود که ما قصيده خود را به وي فرستاده بوديم. و پيش از او شيخ فاضل به نام عبدالرحمن نجدي نزد ما آمده بود و او از پسر عبدالوهاب مطالبي نقل کرده بود که براي ما بسيار عجيب و دردآور بود از قبيل قتل و غارت مسلمانان و آدم کشي و لو با خدعه و نيرنگ و به طور کلي تکفير ملت مسلمان در تمام نقاط جهان از جمله فتاواي منقول از محمد بن عبدالوهاب بود.

ما در سخنان عبدالرحمن و در آنچه که وي از پسر عبدالوهاب نقل مي کرد، در ترديد بوديم، تا آن که شيخ مربد مزبور دوباره پيش ما آمد، او مردي شريف و زيرکي بود و برخي از رساله هاي محمد بن عبدالوهاب را با خود همراه داشت که در آنها حکم کفر اهل ايمان و تجويز قتل و غارت مسلمانان نوشته شده بود، ما درباره نويسنده اين رساله دقت کرديم و ديديم که او مردي است که از شريعت اسلام اطلاع کمي دارد و آن هم سطحي است نه عميق. و نزد استادي درس نخوانده که بتواند او را ارشاد و هدايت کرده به دانشهاي مفيد و سودمند راهنمايش شود و در احکام و مسائل دين فقيه و دانا نمايد. او را شخصي يافتيم که برخي از کتابهاي ابن تيميه و ابن قيم را خوانده و بدون فکر و تامل از آنها تقليد کرده است، در صورتي که خود آنها تقليد را جايز نمي دانند.

مرحوم امين پس از نقل اين داستان مي نويسد: از سخنان محمد بن اسماعيل صنعاني استفاده مي شود که او از مسلک هابيت برگشته است و شايد تاريخ بازگشت او پس از نوشتن رساله «تطهير الاعتقاد» مي باشد زيرا خود اين کتاب در گزافه گوئي و مغالطه دست کمي از کتابهاي محمد بن عبدالوهاب ندارد.

پس از پيدايش وهابيت برخي از کساني که منتسب به علم هستند، از اهالي غير نجد، به اين مسلک گرايش پيدا کردند و آنچه اين مسلک را در نظر برخي از برادران اهل سنت نيکو و زيبا جلوه داده، اين است که اين مسلک به ظاهر با بدعتها که در آن زمان در جوامع اسلامي بيشتر رواج داشته، به مخالفت و مبارزه برخاسته است ولي افراط و زياده روي غالبا آفتي است که بيش از آن که اصلاح کند، افساد مي کند (2) .



نخستين کسي که بر رد محمد بن عبد الوهاب کتاب نوشت، برادرش بود همينکه محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را آشکار ساخت و مردم را به پذيرفتن آنها فرا خواند، عده زيادي از علماي بزرگ اسلام با عقايد او به مخالفت پرداختند. نخستين کسي که به شدت با او به مخالفت برخاست، پدرش عبدالوهاب و سپس برادرش شيخ سليمان بن عبدالوهاب بودند که هر دو از علماي حنبلي بودند.

شيخ سليمان نخستين کسي بود که در رد عقايد برادرش کتابي تحت عنوان «الصواعق الالهيه في الرد علي الوهابية » را تاليف نمود. او که از ترس جان خود از «درعيه » به مدينه فرار کرده بود، همين کتاب را نوشت و براي شيخ محمد فرستاد.



از مقدمه اين رساله معلوم مي شود که ميان آن دو مکاتبه و پيامهاي شفاهي در جريان بوده و شيخ سليمان اين رساله را در پاسخ نامه هاي او نوشته و فرستاده است وي در اين رساله نوشته: آنچه از گفتار اهل علم آموخته ام براي تو مي نويسم خواه تو قبول بکني يا نکني؟ اگر قبول بکني چه بهتر و خدا را شکر و اگر قبول نکني باز خدا را شکر که من به وظيفه ام عمل کرده ام.

در آغاز رساله، خطاب به او مي گويد: بدان خداوند تبارک و تعالي حضرت محمد را با قرآن و دين حق به عالم فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند و بر او قرآن را نازل فرمود تا حقيقت هرچيز را روشن نمايد و خداوند وعده خويش را عملي ساخت و دينش را بر تمام اديان غالب گردانيد.

بعد با استناد به آيات و روايات ثابت مي کند که امت پيامبر، بهترين امتها هستند و اين امر امت تا قيام قيامت ثابت و مستقيم مي باشد و پيروي اثر اين امت را بر هر فردي واجب گردانيده، آنجا که فرموده: «...و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولي و نصله جهنم و سائت مصيرا» (3) . «هرکس از راهي جز راه مؤمنان پيروي کند ما او را به همان راه که مي رود، مي بريم و به دوزخ داخل مي کنيم و جايگاه بدي دارد» .

بدين ترتيب اجماع امت را حجت قاطع قرار داده که بر احدي جايز نيست از آن خارج شود.

سپس به جهالت و ناداني محمد بن عبدالوهاب اشاره کرده، مي نويسد:

«به موجب آنچه از پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله رسيده، آدم جاهل نبايد استبداد راي داشته باشد، بلکه بر او واجب است آنچه نمي داند از اهل علم سؤال کند، چنانکه خداي تعالي فرموده: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون » «اگر نمي دانيد از اهل علم بپرسيد» و در روايتي پيامبر فرمود: «هل لا اذا لم يعلموا سئلوا فانما دواء العين السؤال » «چرا سؤال نمي کنيد وقتي که نمي دانيد زيرا داروي ناتواني و ناداني سؤال است » بالاخره وظيفه جاهل و نادان سؤال کردن است و اين اجماعي است.

ابوبکر هروي گفته: تمام علما اجماع دارند بر اين که جايز نيست کسي ادعاي امامت و پيشوائي بکند مگر اين که جامع اين اوصاف باشد، سپس شيخ سليمان اوصافي را که براي امام و پيشوا لازم است، از زبان هروي نقل کرده، و سخن وي را چنين ادامه داده است:

اگر اين اوصاف در کسي جمع شد، در اين صورت جايز است آن شخص امام و پيشوا باشد و بر ديگران نيز جايز است از او تقليد نمايند و اگر کسي جامع اين اوصاف نباشد، يا فاقد يکي از آنها باشد، ناقص است و نمي تواند امام و پيشوا باشد و مردم از او تقليد نمايند وقتي که اين شرائط براي صحت اجتهاد و امامت ثابت باشد، بايد کسي که واجد اين اوصاف نيست، از کسي که جامع اين اوصاف است، تقليد نمايد. به طور کلي مردم از لحاظ دين دو قسم هستند: مجتهد يامقلد.

سپس در تاييد اين سخن، به کلام «ابن قيم » استناد کرده و گفته است: ابن قيم در کتاب «اعلام الموقعين » نوشته است: «مادامي که شرايط اجتهاد از جميع علوم در کسي جمع نباشد، جايز نيست از قرآن و سنت حکم اخذ کند. احمد بن المنادي گفت: مردي از احمد بن حنبل پرسيد اگر کسي صد هزار حديث حفظ کند آيا او فقيه مي شود؟ گفت: نه. گفت: اگر دويست هزار حديث چطور؟ گفت: نه. گفت: سيصد هزار چطور؟ گفت: نه. گفت: چهار صد هزار چطور؟ گفت: آري ابوالحسن مي گويد از جدم سؤال کردم احمد چقدر حديث حفظ داشت، گفت: ششصدهزار.

شيخ سليمان بن عبدالوهاب پس از ذکر اين مقدمه، مي گويد: من اين مقدمه را براي اين ذکر کردم تا قاعده اي باشد در آنچه بعدا ذکر مي کنيم.

بالاخره شيخ سليمان پس از آن که در اين مقدمه به شرائط سخت و سنگين اجتهاد اشاره مي کند و ثابت مي نمايد که ادعاي اجتهاد کار آساني نيست و کار هر کس نمي باشد و او که بيش از هر کس از معلومات برادرش آگاه است، به او مي فهماند که معلوماتش در آن حد نيست که ادعاي اجتهاد نمايد و مثل يک مجتهد مسلم فتوا بدهد سپس برادرش را به جهالت و گمراهي متصف ساخته مي نويسد: «فان اليوم ابتلي الناس بمن ينتسب الي الکتاب و السنه و يستنبط من علومهما و لا يبالي من خالفه و اذا طلبت منه ان يعرض کلامه علي اهل العلم لم يفعل بل يوجب علي الناس الاخذ بقوله و من خالفه فهو عنده کافر هذا و هو لم يکن فيه خصلة واحدة من خصال اهل الاجتهاد و لا والله عشر واحدة و مع هذا خراج کلامه علي کثير من الجهال فانا لله و انا اليه راجعون » (4) .

«امروز مردم گرفتار کسي (برادرش محمد بن عبدالوهاب) شده اند که خود را در علوم قرآن و حديث وارد مي داند و از مخالفان خود هيچ باکي ندارد و اگر از او خواسته شود سخن خود را به اهل علم عرضه کند، هرگز اين کار را نمي کند، بلکه مردم را ملزم مي سازد که قول وي را بپذيرند و هرکس با او مخالفت کند، پيش وي کافر شمرده مي شود. اين شخص درحالي که حتي يکي از شرايط و اوصاف اهل اجتهاد در او نيست نه به خدا قسم حتي يک دهم آن شرايط در او نيست با وجود اين سخنان، او براي بسياري از مردم جاهل پسنديده آمده است اينجاست که بايد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون » .

و با اين که تمام ملت مسلمان يکصدا بر ضد او هم آواز شده اند، به صداي آنها توجه نمي شود و همه را کافر و نادان مي کنند. خدايا اين مرد گمراه را هدايت کن و به راه راست برگردان » .

کتاب پرمغز و پرمطلب «الصواعق الالهية » شيخ سليمان بن عبدالوهاب در رد عقايد محمد بن عبدالوهاب و مسلک وهابيت از بهترين و محکمترين کتابهاست و اينک چند قسمت ديگر از اين کتاب را در اينجا مي آوريم:

1- «فان اهل العلم ذکروا في کل مذهب من مذاهب الاقوال و الافعال التي يکون بهاالمسلم مرتدا و لم يقولوا من نذر لغيرالله فهو مرتد...» .

«علماي هر مذهب، اقوال و افعالي را که موجب مرتد شدن مسلماني مي شود، ذکر کرده اند ولي نگفته اند که هرکس براي غير خدا نذري بکند، يا از غير خدا حاجت بخواهد، مرتد مي شود و همچنين هيچ کدام به مرتد بودن کسي که براي غير خدا ذبح کند، يا قبري را لمس نمايد و از خاک آن بردارد، حکم نکرده است آنچنانکه شما مي گوئيد. اگر در اين باره حرفي داريد، بگوييد. زيرا کتمان علم جايز نيست، ليکن شما به گمان خود عمل کرده و از اجماع مسلمانان جدا شده ايد و با اين سخن خود که هرکس اين اعمال را (نذر، ذبح و لمس قبر و...) انجام دهد کافر است، و هرکه مرتکبين آن اعمال را کافر نداند، او هم کافر است، بدين ترتيب همه امت محمد صلي الله عليه وآله را کافر دانسته ايد. درحالي که همه مردم مي دانند که بيشتر از هفتصد سال است که اين اعمال (نذر، ذبح و زيارت و...) همه مناطق اسلام را پر کرده و اهل علم اگرچه خود، اين کارها را انجام ندهند، مرتکبين آنها را تکفير نکرده و احکام مرتد بر آنان جاري نساخته اند، بلکه احکام مسلمين را بر آنها جاري نموده اند. به خلاف گفته شما که شهرهاي مسلمين را بلاد کفر مرتدين مي ناميد، حتي حرمين شريفين را دارالکفر قرار داده ايد، درحالي که در احاديث صحيح از پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله تصريح شده است که اين دو شهر همواره دو شهر اسلامي هستند و بت در آن دو شهر پرستيده نمي شود و حتي دجال که در آخرالزمان همه شهرها را زيرپا مي گذارد، ولي داخل مکه و مدينه نمي شود. ولي همه اين شهرها در نظر شما بلاد حرب است و اهل آنها کافرند زيرا به قول شما بت ها را پرستيده اند و به عقيده شما همه آنها مشرک و از ملت اسلام خارج هستند. فانا لله و انا اليه راجعون » (5) .

2- «ان هذه الامور حدثت من قبل زمن الامام احمد في زمان ائمة الاسلام و انکرها من انکرها منهم و لا زالت حتي ملات بلادالاسلام کلها و فعلت هذه الافاعيل کلها التي تکفرون بها و لم يرو عن احد من ائمة المسلمين انهم کفروا بذلک...» .

«اين امور (اموري که وهابيها موجب شرک و کفر مي دانند) قبل از احمد بن حنبل و در زمان ائمه اسلام، به وجود آمده بود. جمعي هم آنها را انکار کردند ولي از هيچکدام از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است که مرتکبين اين اعمال را کافر يا مرتد دانسته و دستور با آنان را داده باشند، يا اين که شهرهاي مسلمانان را همانگونه که شما مي گوييد، بلاد شرک يا دارالکفر ناميده باشند، و نيز در اين مدت هشتصد سال که از زمان ائمه مي گذرد، از هيچ عالمي روايت نشده است که اين امور را کفر دانسته باشد، بلکه هيچ عاقلي چنين گمان نمي کند. به خدا قسم لازمه گفتار شما اين است که تمام امت اسلامي و علما و امراي آنها بعد از زمان احمد بن حنبل تا کنون کافر و مرتد مي باشند. انا لله و انا اليه راجعون » .

شيخ سليمان در اينجا با حالت تاثر و اندوه مي گويد: «واغوثاه الي الله واغوثاه » از اين سخن شما که مي گوييد: قبل از شما، هيچ کس دين اسلام رانشناخته است (6) .

3- «و معلوم عندالخاص والعام لمن له معرفة بالاخبار ان هذه الامور التي تکفرون بها ملات بلادالمسلمين من اکثر من سبع مائة عام...» .

«بر خواص و عوام و هرکس که با اخبار آشنائي دارد، معلوم است اين اموري که شما به سبب آنها، مردم بلاد مسلمين را متجاوز از هفتصد سال قبل تا به امروز (زمان تاليف کتاب الصواعق) کافر مي پنداريد، اگر آن امور بدانگونه که شما مي پنداريد بت پرستي بزرگ باشد. پس اهل آن شهرها کافرند و آن طوري که شما مي گوييد هرکه آنها را کافر نداند، خود او کافر است درحالي که واضح است که علما و امرا آنان را کافر ندانسته اند و احکام مرتد را بر آنان جاري نساخته اند» .

با اينکه همه اين امور در غالب بلاد اسلام به طور آشکار جريان دارد و عده زيادي از اين راهها امرار معاش مي کنند و از تمام شهر به اماکن مقدسه سفر مي کنند. با وجود اين شما به ما بگوئيد که آيا حتي يک نفر از اهل علم يا اهل شمشير را مي توانيد به ما نشان بدهيد که مانند گفته هاي شما سخني برزبان آورده باشند. همه علما حکم اسلام را بر آنان جاري ساخته اند پس اگر مرتکبين اين اعمال، به زعم شما، کافر و بت پرست باشند و علما و امرا بر آنها حکم اسلام کرده باشند، لازمه اين عمل شما کفر تمام علما و امراست زيرا هرکس اهل شرک را کافر نداند خود او کافر خواهد بود و در اين صورت از امت حضرت محمد صلي الله عليه وآله محسوب نمي شوند و اين با حديث نبوي منافات دارد (7) .

4- شيخ سليمان که اساس کتاب خود را بر رد سخن برادرش مبني بر تکفير عموم مسلمانان (غير از اتباع خود) قرار داده، در پايان 52 حديث از صحاح سته و ساير کتب معتبر اهل تسنن در رد وي نقل کرده است و به موجب همين روايات ملاک مسلمان بودن، بر زبان جاري ساختن شهادتين و انجام ضروريات دين مي باشد (8) .

شيخ سليمان ظاهرا کتاب ديگري هم موسوم به «فصل الخطاب في الرد علي محمد بن عبدالوهاب » در رد عقايد برادرش نوشته است که فعلا از آن خبري نيست.

«عباس محمود عقاد» نويسنده نامي مصر مي نويسد:

«بزرگترين مخالفان شيخ محمد، برادرش شيخ سليمان صاحب کتاب «الصواعق الالهيه » است. عقاد همچنين گفته است که شيخ سليمان برادر شيخ محمد که از بزرگترين مخالفان او بود، در ضمن اين که سخنان برادرش را به شدت رد مي کند، مي گويد: اموري که وهابيان آن را موجب شرک و کفر مي دانند، و آن را بهانه مباح شدن مال و جان مسلمانان مي پندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولي هيچيک ازائمه اسلام شنيده و روايت نشده است که مرتکبين اين اعمال را کافر يا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و يا اين که بلاد مسلمانان را به همانگونه که شما مي گوييد، بلاد شرک و دارالکفر ناميده باشند (9) .

خلاصه وقتي محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را آشکار ساخت و مسلک وهابيت را بنياد نهاد، علماي معاصر وي از اين مسلک احساس خطر کردند و در رد او کتابها و رساله ها نوشتند و گفتيم اولين کتاب را در رد او برادرش شيخ سليمان نوشت. البته پدرش شيخ عبدالوهاب نيز از مخالفان سرسخت فرزند خود محمد بود و او را بر انحرافش از آئين اسلام سخت نکوهش مي کرد ولي ظاهرا او کتابي در اين زمينه ننوشته است.



پي نوشت ها:

1) تطهير الاعتقاد، به نقل کشف الارتياب، ص 15.

2) بنا به نقل کشف الارتياب، ص 15 ، 16 و ترجمه فارسي ، ص 9 و 10.

3) سوره نساء: آيه 115.

4) الصواعق الالهية، ص 4.

5) همان کتاب، ص 7.

6) همان کتاب، ص 38.

7) منظور حديثي است در صحيح مسلم از پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله روايت شده است که : «ان الله زوي لي الارض فرايت مشارقها و مغاربها و ان امتي ليبلغ ملکها ما زوي لي منها...»

8) الصواعق از ص 55 تا 63.

9) الاسلام في القرن العشرين: ص 7- 136.

--------------------------------------------------------------------------------

مکتب اسلام-سال 1378-ش4