ميلاد موعود



دوازدهمين پيشواي شيعيان، بنابر مشهورترين اقوال، در شب جمعه نيمه شعبان سال 255 ق. در شهر سامرا ديده به جهان گشود1. بنا به گفته شيخ مفيد(م 413 ق.) پدرش امام حسن عسکري جز او فرزندي نه پنهان و نه آشکار به جا نگذاشت و او را نيز در پنهان و خفا نگهداري فرمود.2

مادر بزرگوار آن حضرت بانويي شايسته به نام »نرجس3« بود که به نام هاي ديگري چون »سوسن4«، »صيقل5« يا »صقيل« و »مليکه6« نيز ناميده شده است7. او دختر »يوشعا« پسر قيصر روم و از نوادگان »شمعون« يکي از حواريان مسيح بود که به طريقي معجزه آسا از سوي خداوند براي همسري امام يازدهم برگزيده شد.8

خلاصه ماجرا از اين قرار است:

هنگامي که »نرجس« در روم بود خواب هاي شگفت انگيزي ديد، يک بار در خواب پيامبر عزيز اسلام9 و عيساي مسيح را ديد که او را به عقد ازدواج امام حسن عسکري درآوردند، و در خواب ديگري، شگفتي هاي ديگري ديد و به دعوت حضرت فاطمه زهرا3 مسلمان شد، امإ؛ اسلام خود را از خانواده و اطرافيان خويش پنهان مي داشت. تا آنگاه که ميان مسلمانان و روميان جنگ درگرفت و قيصر خود به همراه لشکر روانه جبهه هاي جنگ شد. »نرجس« در خواب فرمان يافت که به طور ناشناس همراه کنيزان و خدمتکاران به دنبال سپاهي که به مرز مي روند برود، و او چنين کرد و در مرز برخي از جلوداران سپاه مسلمانان آنان را اسير ساختند و بي آنکه بدانند او از خانواده قيصر است همراه ساير اسيران به بغداد بردند.

اين واقعه در اواخر دوران امامت امام دهم حضرت هادي روي داد9، و کارگزار امام هادي نامه اي را که امام به زبان رومي نوشته بود به فرمان آن گرامي در بغداد به نرجس رساند و او را از برده فروش خريداري کرد و به سامرا نزد امام هادي برد، امام آنچه را نرجس در خواب هاي خود ديده بود به او يادآوري کرد، و بشارت داد که او همسر امام يازدهم و مادر فرزندي است که بر سراسر جهان مستولي مي شود و زمين را از عدل و داد پر مي سازد. آنگاه امام هادي نرجس را به خواهر خود »حکيمه« که از بانوان بزرگوار خاندان امامت بود سپرد تا آداب اسلامي و احکام را به او بياموزد و مدتي بعد نرجس به همسري امام حسن عسکري درآمد.10



نام، کنيه و القاب

نام و کنيه امام عصر همان نام و کنيه پيامبر اکرم9 است. در برخي از روايات آمده است:

تا زماني که خداوند زمين را به ظهور او و استقرار دولتش زينت نبخشيده است، برکسي روا نيست که نام و کنيه آن حضرت را بر زبان جاري سازد.11

بر همين اساس عده اي از فقها قائل به حرمت نام بردن از آن حضرت به نام واقعي اش شده و عده اي ديگر نيز اين امر را مکروه دانسته اند. اما بيشتر فقها نهي از نام بردن حضرت را اختصاص به زمان غيبت صغري و شرايطي که بيم خطر جاني براي آن حضرت وجود داشت، دانسته اند.12

به دليل وجود روايات يادشده، شيعيان آن حضرت را با القاب مختلفي چون: حجت، قائم، مهدي، خلف صالح، صاحب، صاحب الزمان، صاحب الدار مي ناميدند و در دوران غيبت کوتاه آن امام، ارادتمندان و دوستداران حضرتش باتعابيري چون »ناحيه مقدسه« از ايشان ياد مي کردند.13



چگونگي ميلاد

دشمنان اهل بيت، عليهم السلام، و حاکمان ستم پيشه اموي و عباسي، بر اساس روايت هايي که از پيامبر اکرم9 به آنها رسيده بود، از ديرباز مي دانستند که شخصي به نام »مهدي« از خاندان پيامبر9 و دودمان امامان معصوم برمي خيزد و کاخ هاي ظلم وستم را نابود مي سازد، از همين رو پيوسته در کمين بودند که چه موقع آخرين مولود از نسل امامان شيعه به دنيا خواهد آمد تا او را از بين ببرند.

از زمان امام محمد تقي رفته رفته فشارها و سختگيري ها بر خاندان پيامبر فزوني گرفت تا در زمان امام حسن عسکري به اوج خود رسيد و آن حضرت در تمام دوران حيات خويش در شهر »سامرا« زير نظر بودند، و کوچکترين رفت و آمد به خانه آن امام از نظر دستگاه خلافت مخفي نبود.

در چنين شرايطي طبيعي است که ميلاد آخرين حجت حق نمي تواند آشکار باشد و به همين خاطر تا ساعاتي قبل از ميلاد آن حضرت نزديکترين خويشان امام حسن عسکري نيز از اينکه قرار است مولودي در خانه امام به دنيا بيايد خبر نداشتند و هيچ اثري از بارداري در مادر آن بزرگوار مشاهده نمي شد.

روايتي که در اين زمينه از »حکيمه« دختر بزرگوار امام جواد و عمه امام حسن عسکري نقل شده، شنيدني است. شيخ صدوق (م 381 ق.) در کتاب کمال الدين روايت کرده است که:

ابو محمد حسن بن علي به دنبال من فرستاد و فرمود: اي عمه! امشب روزه ات را با ما افطار کن زيرا امشب شب نيمه شعبان است و خداوند در اين شب آن حجتي را که حجت او در زمين است آشکار مي سازد. پرسيدم: مادر او کيست؟ فرمود: نرجس، عرض کردم: خدا مرا فداي شما گرداند، به خدا قسم در او هيچ اثري از حاملگي نيست! فرمود: موضوع اين چنين است که مي گويم، حکيمه خاتون ادامه مي دهد: من [به خانه امام عسکري] درآمدم، پس از آنکه سلام کردم و نشستم نرجس پيش من آمد و در حالي که کفش هاي مرا از پايم بيرون مي آورد گفت: اي بانوي من چگونه شب کردي؟ گفتم: بلکه تو بانوي من و بانوي خاندان مني. سخن مرا انکار کرد و گفت: چه شده است عمه؟ به او گفتم: دختر جان خداوند تبارک و تعالي در همين شب به تو فرزند پسري عطا مي کند که سرور دنيا و آخرت خواهد بود. نرجس از حيا در جاي خود نشست. وقتي از نماز عشاء فارغ شدم و افطار کردم، به بستر رفتم و خوابيدم، در نيمه هاي شب براي نماز برخاستم، نمازم را تمام کردم، در حالي که هنوز نرجس خوابيده بود و اثري از زايمان در او نبود. تعقيب نماز را به جاي آوردم و خوابيدم، امّا لحظاتي بعد وحشت زده از خواب بيدار شدم. که در اين موقع نرجس هم برخاست و به نماز ايستاد.

حکيمه مي گويد: در همين حال شک و ترديد به سراغ من آمد، امّا ناگهان ابومحمد[امام حسن عسکري] از همان جا که نشسته بود ندا برآورد: اي عمه! شتاب مکن که آن امر نزديک شده است. حکيمه ادامه مي دهد: در حال خواندن سوره هاي »سجده« و »يس« بودم که نرجس با اضطراب از خواب بيدار شد، من با شتاب پيش او رفتم و گفتم: نام خدا بر تو باد، آيا چيزي احساس کردي؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: بر خودت مسلّط باش و آرامشت را حفظ کن، که اين همان است که به تو گفتم. حکيمه ادامه مي دهد: دقايقي کوتاه خواب به سراغ من آمد و در همين موقع بود که حالت زايمان به نرجس دست داد و من به سبب حرکت نوزاد بيدار شدم، جامه را از روي او کنار زدم و ديدم که او اعضاي سجده را به زمين گذاشته و در حال سجده است، او را در آغوش گرفتم و

همانا خداي متعال از آن هنگام که آدم را آفريد زمين را از حجت خدا خالي نگذاشته و نيز تا قيامت خالي نخواهد گذاشت، و به جهت حجت خدا از اهل زمين رفع بلا مي شود، باران مي بارد و برکات زمين خارج مي گردد.



با تعجب ديدم که او کاملاً پاکيزه است و از آثار ولادت چيزي بر او نمانده است. در اين هنگام ابومحمد[امام حسن عسکري] ندا برآورد که: اي عمه! پسرم را نزد من بياور. نوزاد را به سوي او بردم، آن حضرت دستانش را زير ران ها و کمر او قرار داد و پاهاي او را برسينه خود گذاشت، آنگاه زبانش را در دهان او کرد و دستانش را بر چشم ها و گوش ها و مفاصل او کشيد و بعد از آن گفت: پسرم! سخن بگو و آن نوزاد زبان گشود و گفت: شهادت مي دهم که خدايي جز خداي يکتا نيست و هيچ شريکي براي او وجود ندارد و شهادت مي دهم که محمد9 فرستاده خداست. آنگاه بر اميرمؤمنان و ساير امامان درود فرستاد تا به نام پدرش رسيد...14

بعد از تولد آن حضرت، امام حسن عسکري تعداد بسيار محدودي از ياران نزديک خود را در جريان ميلاد مهدي موعود قرار دادند و تعدادي ديگر از ياران آن حضرت نيز موّفق به ديدار آن مولود خجسته شدند.

امام حسن عسکري در نامه اي که به »احمدبن حسن بن اسحاق قمي« نگاشتند چنين مرقوم فرمودند:

براي ما فرزندي متولد شد، لازم است خبر تولد او را پنهان بداري و به هيچ کس از مردم بازگو نکني، ما کسي را بر اين تولد آگاه نمي کنيم جز خويشاوند نزديک را به جهت خويشاوندي و دوست را به جهت ولايتش، دوست داشتيم خبر اين تولد را به تو اعلام کنيم تا خداوند به جهت آن تو را مسرور سازد، همچنان که، مرا مسرور ساخت. والسلام

احمدبن اسحاق همچنين نقل مي کند که: »خدمت امام عسکري شرفياب شدم و مي خواستم در مورد جانشين پس از او پرسش کنم و آن گرامي بدون آنکه سؤال کنم فرمود: اي احمد، همانا خداي متعال از آن هنگام که آدم را آفريد زمين را از حجت خدا خالي نگذاشته و نيز تا قيامت خالي نخواهد گذاشت، و به جهت حجت خدا از اهل زمين رفع بلا مي شود، باران مي بارد و برکات زمين خارج مي گردد.

عرض کردم: اي پسر رسول خدا، امام و جانشين پس از شما کيست؟

آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و بازگشت، در حالي که پسري سه ساله، که رويي همانند ماه تمام داشت، بر دوش خويش حمل مي کرد، فرمود: اي احمدبن اسحاق! اگر نزد خداي متعال و حجت هاي او گرامي نبودي، اين پسرم را به تو نشان نمي دادم، همانا او همنام رسول خدا و هم کنيه اوست، او کسي است که زمين را از عدل و داد پر مي سازد همچنان که از ظلم و جور پر شده باشد. اي احمدبن اسحاق مثل او در اين امت مثل »خضر« و »ذوالقرنين« است، سوگند به خدا غايب مي شود به طوري که در زمان غيبت او از هلاکت نجات نمي يابد مگر کسي که خداوند او را بر اعتراف به امامت وي ثابت قدم بدارد و موفق سازد که براي تعجيل فرج او دعا کند.

عرض کردم: سرور من، آيا نشانه اي دارد که دل من به آن اطمينان پيدا کند؟ در اين هنگام آن پسر به عربي فصيح گفت: »منم بقيةالله در زمين، همانکه از دشمنان خدا انتقام مي گيرد، اي احمدبن اسحاق پس از مشاهده عيني دنبال اثر نگرد...«15



صفات و خصائل

مرحوم شيخ عباس قمي در کتاب منتهي الامال در توصيف جمال دلاراي امام عصر چنين مي گويد:

همانا روايت شده که آن حضرت شبيه ترين مردم است به حضرت رسول9 در خَلق و خُلق. و شمايل او شمايل آن حضرت است. و آنچه جمع شده از روايات در شمايل آن حضرت، آن است که آن جناب ابيض [سفيد] است که سرخي به او آميخته و گندمگون است که عارض شود آن را زردي از بيداري شب و پيشاني نازنينش فراخ و سفيد و تابان است و ابروانش به هم پيوسته و بيني مبارکش باريک و دراز که در وسطش في الجمله انحدابي [برآمدگي] دارد و نيکورو است و نور رخسارش چنان درخشان است که مستولي شده بر سياهي محاسن شريف و سر مبارکش، گوشت روي نازنينش کم است. بر روي راستش خالي است که پنداري ستاره اي است درخشان، »و علي رأسه فرق بين وَفرتين کأنّه ألف بين واوين« ميان دندان هايش گشاده است. چشمانش سياه و سرمه گون و در سرش علامتي است، ميان دو کتفش عريض است، و در شکم و ساق مانند جدّش اميرالمومنين است.

و وارد شده: »المهدي طاووس أهل الجنّة وجهُهُ کالقمر الدرّي عليه جلابيب النور«؛ يعني حضرت مهدي طاووس اهل بهشت است. چهره اش مانند ماه درخشنده است. بر بدن مبارکش جامه هايي است از نور. »عليه جيوب النور تتوقد بشعاع ضياءالقدس«؛ بر آن جناب جامه هاي قدسيه و خلعت هاي نورانيه ربانيه است که متلألأ است به شعاع انوار فيض و فضل حضرت احديت. و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغواني است که شبنم بر آن نشسته و شدت سرخي اش را هوا شکسته و قدّش چون شاخه بان درخت بيدمشک يا ساقه ريحان [است]، »ليس بالطويل الشامخ و لا بالقصير اللازق«؛ نه دراز بي اندازه و نه کوتاه بر زمين چسبيده. »بل مربوع القامة مدور الهامة«؛ قامتش معتدل و سر مبارکش مدور [است]. »علي خَدّه الأيمن خال کأنّه فتاة مسک علي رضراضة عنبر«؛ بر روي راستش خالي است که پنداري ريزه مشکي است که بر زمين عنبرين ريخته [است]. »له سمت مارأت العيون أقصد منه«؛ هيأت نيک و خوشي دارد که هيچ چشمي هيأتي به آن اعتدال و تناسب نديده [است] صلّي اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين.16



پي نوشت ها:

1. ر. ک: الکليني، محمدبن يعقوب، الکافي، ج1، ص514؛ المفيد، محمد بن محمد بن نعمان،

الإرشاد في معرفة حجج اللّه علي العباد، ج2، ص339؛ الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن،

إعلام الوري بأعلام الهدي، ص393؛ الصدوق، محمدبن علي بن الحسين، کمال الدين و

تمام النعمة، ج2، ص432-433.

2. المفيد، محمدبن محمدبن نعمان، همان.

3. »نرجس« نام گلي از دره تک لپه اي ها، و سردسته گياهان تيره نرگسي است، که گل هايش

منفرد و در انتهاي ساقه قرار دارد. (فرهنگ معين، ج4، ص402)

4. »سوسن« نام گلي فصلي و درشت به رنگ هاي مختلف است. اصل اين گل از اروپا و ژاپن و

آمريکاي شمالي و هيمالياست. (همان، ص1954)

5. »صيقل« هر شئ نوراني، صيقلي و جلا داده شده را مي گويند. بنا به گفته شيخ صدوق و

شيخ طوسي، پس از آنکه حضرت نرجس خاتون به ولي عصر حامله شد او را صيقل نام نهادند.

(ر. ک: الصدوق، محمدبن علي بن الحسين، همان، ص432؛ الطوسي، محمدبن الحسن،

کتاب الغيبة، ص241.)

6. »مليکه« به معناي ملکه و شهبانوست.

. ر. ک: الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، همان، ص432.

8. ر. ک: همان، ص41-423؛ الطوسي، محمدبن الحسن، کتاب الغيبة، ص124-128؛ المجلسي،

محمدباقر، بحارالانوار، ج51، ص6-11.

9. در کتاب تاريخ العرب و الروم آمده است در سال 24 ق. جنگ هايي بين مسلمانان و

روميان درگرفت و غنايم بسياري به چنگ مسلمانان افتاد. در سال 248 ق. نيز »بلکاجور«

سردار مسلمانان با روميان جنگيد و طي آن بسياري از اشراف روم اسير شدند. (ر. ک:

نازيليف، تاريخ العرب و الروم، ترجمه محمد عبدالهادي شعيره، ص225). ابن اثير نيز طي

حوادث سال 249 ق. مي نويسد: جنگي ميان مسلمانان به سرکردگي »عمربن عبداللّه اقطع« و

»جعفربن علي صائقه« با قواي روم که شخص قيصر نيز در آن جنگ شرکت داشت روي داد. (به

نقل از: هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، پيشواي دوازدهم حضرت امام حجة بن الحسن

المهدي ص26-2)

10. هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، همان، ص26-2.

11. الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، همان، ص41-418.

12. ر. ک: امين، سيدمحسن، سيره معصومان، ترجمه علي حجتي کرماني، ج6، ص 261-263.

13. ر.ک: الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، همان.

14. الصدوق، محمدبن علي بن الحسين، همان، ج2، ص424، ح 1؛ المجلسي، محمدباقر، همان،

ج51، ص2.

15. الصدوق، همان، ج2، ص385-384.

16. قمي، شيخ عباس، منتهي الآمال، ج2، ص62.