مسکه 04


بدانکه يکي از القاب و اسامي شريفه آن بزرگوار ساعه است ودر حديث طولاني مفضل و غير آن از جناب صادق مروي است که مراد از ساعه در آيه شريفه يسئلونک عن الساعه ايان مرسيها و در آيه مبارکه يسئلونک عن الساعه الخ و در آيه شريفه و عنده علم الساعه و در آيه کريمه هل ينظرون الا الساعه و در آيه شريفه و ما يدريک لعل الساعه تا قوله تعالي الا ان الذين يمارون في الساعه لفي ضلال بعيد در تاويل حضرت مهدي عليه السلام است مفضل سئوالکرد که معني يمارون چيست فرمود ميگويند کي متولد شد و کي او را ديده و کجا است او و کي ظاهر ميشود وهمه اينها بجهه استعجال در امر الهي و شک در قضاء او است و مشابهه آن حضرت با ساعه از جهات بسيار است که مخفي نيست مثل آنچه فرمود و مثل آنمدن هر دو بعثه و شراکت در علامات بسيار از خسف و مسخ و ظهور آتش و غير آن و امتياز مومن از کافر بسبب هر دو و هلاک جبارين و وقت قرار ندادن خداوند براي آمدن آن دو در نزد انبياء و ملئکه و اخبار جميع پيغمبران امت خود را بامدن هر دو و در تفسير آيه شريفه و ذکرهم بايام الله که خطابست بجناب موسي عليه السلام که متذکر کند و بيادبني اسرائيل آورد ايام خداوند را رسيده که ايام خداوند سه روز است روز قائم عليه السلام و روز رجعت و روز قيامه و در بعضي اخبار بجاي رجعت روز موت ذکر شده و مسعودي در اثبات الوصيه روايتکرده که در آنروز که جناب موسي ذکر ميکرد ايام الله را براي بني اسرائيل در زير منبر او هزار پيغمبر مرسل بودند و در غيبت فضل بن شاذان مروي است که حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد از رسولخدا صلي الله عليه و اله که ايرسولخدا کي خواهد خروجکرد قائم ما اهلبيت فرمود ايحسن جز اين نيست که مثل او مثل ساعه يعني روز قيامه است که پنهانداشته خدايتعالي علم آنرا بر اهل آسمانها و زمين نميايد مگر ناگاه و بيخبر و در کافي مروي است که فرمود درآيه شريفه حتي اذا راوا ما يوعدون اما العذاب و اما الساعه که مراد از ما يوعدون خروج قائم عليه السلام است و او است ساعه پس ميدانند آنروز که چه نازلشده و ميشود بر ايشان از خداوند بر دست قائم او و از جمله اسامي آن بزرگوار شريد است که مکرر باين لقب مذکور شده در لسان ائمه عليهم السلام خصوص امير المومنين و جناب باقر عليهما السلام و شريد بمعني رانده شده است يعني از اينخلق منکوس که نه جنابش را شناختند و نه قدر وجود نعمتش را دانستند و نه در مقام شکرگذاري و اداي حقش برآمدند بلکه پس از پاس اوائل ايشان از غلبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذريه طاهره اجلاف ايشان باعانه زبان و قلم در مقام نفي و طردش از قلوب برآمدند وادله بر اصل نمودن و لفي تولدش اقامه نمودند و خواطرها را از يادش محو نمودند و خود آن حضرت بابراهيم بن علي بن مهزيار فرمود که پدرم بمن وصيت نمود که منزل نگيرم از زمين مگر جائي از آن که



[ صفحه 35]



همه جا مخفي تر و دورتر باشد بجهه پنهان نمودن امر خود و محکم کردن محل خود از مکائد اهل ضلال تا آنکه ميفرمايد پدرم بمن فرمود بر تو باد اي پسر من به ملازمت جاهاي نهان از زمين و طلب کردن دورترين زيرا که از براي هر وليي از اولياي خداوند دشمني است مغالب و ضدي است منازع الخبر.