صبيحه 02


بدانکه دويم طايفه از شيعه غير اثني عشرريه که شبهه در مهدويت آن بزرگوار نموده اند طائفه کيسانيه است چنانچه معتقد ايشان در صبيحه دويم از عبقريه اول از اين بساط بطريق مستوفي نقل شد چه آنان قائل بامامت محمد بن الحنفيه و معتقد بغيبت و مهدويه و مهدويه آن جناب هستند و از براي اثبات مدعاي خود متمسک بشهات واهيه گرديده اند شبهه اول آنست که آن جناب صاحب رايه پدرش علي بود در جنگ بصره چنانکه خود اميرالمومنين صاحب رايه و لواء رسول خدا بود و چون پدرش بعد از رسول خدا امام بود پس آن جناب هم بايد بعد از پدرش امام باشد و جواب از اين شبهه آنست که اگر حضرت رسول هميشه لواء را بانبزرگوار تفويض ميکرد و از دادنش لواء را بانجناب تخطي نميکرد صورتي از براي اين استدلال



[ صفحه 168]



بود وليکن از اخبار و سير و توايخ کالشمس في رائعه النهار هويدا و آشکار استکه حضرت نبوي لواء خود را بغير جناب علوي هم تفويض فرموده و لازمه استدلال و شبهه ايشان اين استکه تمامت آنها بعد از حضرت روسل امام باشند و حال آنکه هيچ احدي تا کنون باين حرف متفوه نشده است عن علم و عقيده شبهه دويم آنست که جناب مرتضوي درباره محمد مزبور فرموده انت ابني حقا پس اين دليل بر امامت او است و جواب از اين شبهه آنست که حقيقت نبوت دلالت بر امامت ندارد زيرا که خلافي نيست اگر آن بزرگوار غير از محمد بن الحنفيه اولاد ذکور بسياري بوده و حال آنکه از براي هيچ يک بغير از حضرت حسنين منصف امامت ثابت نشده است پس حقيقت نبوت مستلزم با امامت نيست کما هو الواضح و فرمودن آن حضرت اين کلام را درباره آن جناب دلالت بر شجاعت و نجده او دارد نه بر امامتش و ايضا اگر اطلاق نبوت دلالت بر امات اين داشته باشد لازمه اش اينست که حضرت حسنين سلام الله عليهما نبي باشند چه حضرت رسالت پناه درباره ايشان فرموده هذان ابناي و حضرت امير در همان جنگ جمل بعد از اينکه از وجه آن دو بزرگوار از مدحش محمد بن الحنفيه را انکساري ديد بنابر آنچه که در صراط المستقيم بياضي است بايشان فرمود انتما ابنا رسول الله پس اگر اطلاق نبوت مقتضي باشد امامت را بايد اطلاق آن درباره آن دو بزرگوار از جانب رسول مختار و حيدر کرار مقتضي باشد رسالت و نبوت آن دو بزرگوار را واحدي تا کنون اين را نگفته است شبهه سيم ايشان آنست که آن حضرت در جنگ مزبور بانجناب خطاب نموده و فرمود اطعن بها طعن ابيک محمد لا خير في الحرب اذا لم توقد و مثل طعن امام جز از امام صادر نشود پس اين دليل بر امامت مشابهت در طعن است نه اثبات مقام امامت از براي و آن بزرگوار کثيرا ما اصحاب خود را بکيفيات حروب تعليم ميداد و واقف ميگردانيد چنانچه بايشان ميفرمود غضوا الابصار و عضوا علي النواجد و بديهي است که تعليم دادن کسي را باداب حروب دلالت بر امامت آن شخص ندارد والا بايد تمامت مبارزين دررکاب ظفر انتسابش امام باشند و هذا من الشناعه بمکان و من البشاعه فوق التقرير والبيان شبهه چهارم آنست که آن جناب مختار را مبعوث نمود که مردم را بامامت او دعوت کند پس اگر امام نبود مختار را باين امر اجازت نميداد و جواب از اين شبهه آنست که اين افتراء بر آن جناب است بلکه آنچه که از سير و تواريخ و اخبار معلوم ميشود آنست که چون اين خبر از مختار بجانبش رسيد آن را انکار کرد و تبري از گفته اش نمود شبهه پنجم که دليل بر مهدويت او است در نزد ايشان آنست که حضرت رسول فرموده است لا تنقضي الايام حتي يبعث الله رجلا من اهل بيتي اسمه اسمي و اسم ابيه اسم ابي فيملاها قسطا کما ملئت جور او يکي از اسماء حضرت اميرالمومنين عبدالله است چنانکه خود آن حضرت فرموده اند انا عبدالله و اخو رسول الله پس تعريف حضرت نبوي درباره جناب ابن الحنفيه صادق آيد چه اسم خودش محمد و اسم پدرش عبدالله است بتقريبي که ذکر شد و از اين جهت او مهدي موعود استکه زمين را پر از عدل و داد نمايد بعد از اينکه پر از ظلم و جور شده باشد و جواب از اين شبهه آنست که بعد از اينکه بمقتضاي اخبار متواتره عند الفريقين ثابت شده است انطباق اين فرمايش بر حضرت حجه بن الحسن العسکري چنانچه اين مطلب بطريق مستوفي در صبيحه پنجم از عبقريه اول از اين بساط سمت تحرير يافت ديگر وقعي از براي اين شبهه نماند ذيله مهانيه للذله الکيسانيه بعد از اينکه شبهات کيسانيه که آنها را بصورت دليل بر اثبات مدعاي خود از امامت ابن الحنفيه و مهدويه آن و انکار مهدويه حضرت حجه بن الحسن عجل الله فرجه الشريف اقامه نموده بودند با جواببهاي آنها بطريق تفصيل دانسته شد پس بايد دانستکه مدعاي ايشان علاوه بر آنچه که در جوابب از شبهات و استدلالات ايشان گفته شد مردود است باينکه اگر محمد بن الحنفيه امام ميبود و عصمتش قطعي هر آينه واجب بود که نص صريح در خصوص امامت وي وارد شود زيرا که شرط عمده در امام عصمت است چنانکه در محل خود مبرهن شده و عصمت هم معلوم نميشود مگر به نص و خود اين طايفه هم در اين باب مدعي نص صريح نيستند بلکه بامور ضعيفه که بواسطه آنها بجهت ايشان شبهه عارض شده است تمسک کرده اند چنانکه دانسته شد و باينکه شيعه اثني عشريه در اصول معتبره خود ثبت و ضبط نموده اند که در ميان او وحضرت علي بن الحسين در خصوص امامه گفتگوئي شد و حجرالاسود را در ميان حکم قرار دادند آنگاه حجر به امامت حضرت علي بن الحسين شهادت داد و حکم نمود و اين معجزي بود از جناب علي بن الحسين که بمحمد بن الحنفيه نمودار کرد پس محمد امر را بان حضرت مسلم داشت و قطع گفتگو نمود و باينکه اخبار متواتره را شيعه اثني عشريه روايت مينمايند از جد بزرگوار و اباء تا جدار آن حضرت غائب از ابصار اعني العالم بالسر و العلن الحجه بن الحسين عليه السلام که آن جناب است مهدي موعود و برگزيده خلاق و دود و اين نافي امامت و مهدويه ابن الحنفيه است بدون دغدغه و رکود و باينکه اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه از حضرت رسول مختار وارد شده است در تحديد عدد ائمه بهشت و چهار و هر کس که بامامت اين دوازده تور پاک قائل و معتقد است بوفات محمد بن الحنفيه و برسيدن امامت و خلافت الهيه از هر يک از آنان بديگري تا آنکه رسيده است بصاحب الزمان و باينکه بعد از اينکه ما در صبيحه چهارم از عبقريه اول از اين بساط ثابت نموديم که جناب مهدي موعود از جمله فرزندان حضرت امام حسين است بدلالت اخبار متواتره و محفوفه بقرائن قطعيه که از حضرت رسول و اباء طاهرين آن بزرگوار وارد شده پس قول کيسانيه باطل و مذهب ايشان عاطل ميگردد کما هو البديهي عند العالم و الجاهل.