صبيحه 05


بدانکه پنجم طائفه از شيعه غواثني عشريه که شبهه در مهدويه حضرت مهدي موعود و آن برگزيده حضرت و دود نموده اند آنها طائفه هستند که مسمي ميباشند بطائفه اسماعيليه و ايشان دو فرقه اند خالصه که منکر فوت اسماعيل پسر حضرت صادق شده و او را بعد از حضرت صادق امام حي و مهدي قائم ميدانند و مبارکه و ايشان ميگويند بعد از پيغمبر هفت امام بيشتر نيست امير المومنين امام و پيغمبر است و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و محمد بن اسماعيل بن جعفر که امام عالم و پيغمبر و مهدي است و ميگويند معني قائم اين استکه او مبعوث برسالت و شريعت تازه ميشود که نسخ ميکند بان شريعت محمد را صلي الله عليه و آله اين آن چيزي استکه استادنا المحدث النوري نورالله مرقده الشريف در نجم ثاقب از معتقدات اين طايفه نقل فرموده است و در بستان السياحه استکه اعتقاد اسماعيليه بنابر آنچه که در کتب اسماعيليان ديده و از بزرگان آنقوم شنيده و در تاليفات مردمان بيغرض مشاهده گرديده است خلاصه آن اينست که ايشان گويند باخبار متواتره معلوم شده است که حضرت صادق نص بامامت اسماعيل فرمود و بر مادر اسماعيل تا او د حيات بود هيچ زن و جاريه نگرفت چنانچه حضرت رسول با خديجه و حضرت امير با فاطمه و در وفات اسماعيل مردم اختلاف نمودند بعضي گويند در زمان حيات امام جعفر صادق وفات يافت و فائده نص انتقال امامت است از حضرت صادق باولاد اسمعيل چنانچه حضرت موسي بهارون نص فرمود و هارون در زمان موسي درگذشت و خلافت باولاد هرون منتقل گشت و نص بقهقري باز نميگردد و بدامحال است و حضرت امام جعفر بي اذن ملک علام و بي اسناد اباء گرام تعيين يکي از اولاد عظام ننمايد و جهل و ناداني و سهو و غفلت امام را نشايد و هر که امام را خطاکار و غفلت شعار داند شقي است و بر کلمات واهيه او اعتبار نيست و در آنکه حضرت صادق براسمعيل نص فرمودند شک و شبهه نيست و فرقه اثني عشريه نيز بر اين قائلند و بعضي گويند اسمعيل فوت نکرد وليکن اظهار کرد فوت او را بجهت تقيه تا مخالفات او را نيابند و بر قتل آن بزرگوار نشتابند و حضرت امام جعفر بر ففوت او محضري نوشت منقول استکه بخليفه عباسي که منصور بود رسانيدند که اسماعيل را در بصره ديده اندو بدعاي او بيماري شفا يافت منصور از حضرت امام جعفر صادق استفسار نمود امام همان محضر را که خط عامل منصور نيز در آن بود براي منصور فرستاد بنابر اين بعد از حضرت صادق امامه باسماعيل رسيد و بعد از اسماعيل محمد بن اسمعيل امام باشد و امامت باسمعيل ختم آمده و بعد از او ائمه مستورند و راعيان ظاهر و عالم از امام ظاهر يا مستور خالي نباشد چون امام ظاهر شود حجتش نيز ظاهر گردد و مدار احکام بائمه هفت است مانند ايام هفته و سماوات سبعه و کواکب هتفگانه و طبقات زمين و بعد از اينکه در کتاب مذکور فصلي مشبع در معتقدات اين طايفه در اصول و فروع مينويسد چنين مينگارد که و گويند هر پيغمبري را وليعهدي باشد که در حال حيات باب شهرستان علم او است و تمام دور او بهفت امام منقضي باشد نخستين آدم بود بدين صفات و شرائط و قائم مقام و وليعهد وي بعد از وفات او شيث بود و تمامت دور از بهفت امام منقضي گشت بعد از دور آدم حضرت نوح و شريعت آن حضرت ناسخ شريعت آدم بودو دور او نيز بهفت امام تمام شد و وصي او سام بود و بعد از آن حضرت ابراهيم بود وشريعت آن حضرت ناسخ شريعت نوح بود و وصي آن حضرت اسمعيل بود و دور او بگذشت و بهفت امام تمام شد و بعد از آن حضرت



[ صفحه 171]



موسي بود و شريعت او شريعت ابراهيم را نسخ فرمود و وصي او هرون بود در حين حيات موسي رحلت نمود وصي او يوشع بن نون بود و دور او بهفت امام تمام شد بعد از آن حضرت عيسي پديد آمد و بوجود آن حضرت شريعت موسي منسوخ شد و وصي او شمعون بود و دور او بهفت امام بانجام رسيد بعد از آن خاتم انبياء محمد مصطفي مبعوث گشت و شريعت عيسي درگذشت و وصي او علي بن ابيطالب بود و حسن و حسين و زين العابدين و محمد الباقر و جعفر الصادق و امام هفتم اسمعيل بن امام جعفر صادق بود و دور مهدي بدو تمام شد اين ناچيز گويد اين بود خلاصه آنچه از اين طايفه در باب مهدويه اسمعيل و پسر او محمد نقل شده است و هرر که زيادتر از اين طالب فهميدن کفريات و الحادات ايشان باشد رجوع بکتاب مزبور و ملل و نحل و دائره المعارف محمد فريد و جدي مصري و غير اينها بنمايد و کفايه ميکند در رد اين طايفه اولا مشتهر بود نشان در ميان ارباب ملل و نحل بملاحده چه آنکه حزئيات و کليات امور ديانه اسلاميه را اصولا و فروعا تاويل نموده و اصل و حقيقت آنها را انکار دارند چنانکه بنابر نقل صاحب کتاب صراط المستقيم ايشان خارجند از ملت حقيقيه حقيه اسلاميه بواسطه اعتقادات رديه که دارند چنانکه ميگويند که هر ظاهري از براي آن باطني است و خداوند بتوسط کلمه کن عالم امر و خالق را ايجاد فرموده و اين محتاج دانستن خدا است در افعالش بسوي واسطه واله و گفته اند که عالم امر و خلق از اوج کمال بحضيض نقصان نزول مينمايند و از حضيض نقصان باوج کمال صعود ميکنند و هم چنين اند هميشه و اين مقتضي است قديم بودن کلمه کن را ولازمه آن قدم عالم و ابديت آن است چه آنکه کن اگر حادث است پس آن را مثل آن سبقت گرفته پس يا دور لازم آيد و يا تسلسل و ايضا مخاطب بکلمه کن که صيغه امر حاضر است يا موجود است پس خطاب کن باو عبث است و يا معدوم است پس خطاب کن نسبت باو که معدوم است قبيح و ناروا است و هم چنين ميگويند علم بخدا حاصل نميشود بدون امام و در اين گفته آنها دوربين و ظاهر است چه آنکه چنانچه علم بخدا حاصل نميشود بدون امام هم چنين علم بامام هم حاصل نميشود بدون خدا و ايضا گفته اند امام مظهر عقل است و او است حاکم در عالم باطن و نببي مظهر نفس است و او است حاکم در عالم باطن و نبي مظهر نفس است و او است حاکم در عالم ظاهر پس باين گفته خود تفضيل داده اند امامت را بر نبوت زيرا که قرار داده اند امامت را مظهر اشرف که آن عقل است و آن را حاکم در باطن دانسته ان پس ظاهر گرديد از اين کلام خروج اين طائفه خبيثه اسماعيليه از دين اسلام تمام شد ترجمه عبارت صراط المستقيم و در بستان السياحه استکه اين طايفه ميگويند وضوء عبارت از پذيرفتن آئين است از امام و تيمم از ماذون در غيبت امام و نماز عبارت است از رسول بدليل قوله تعالي ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنکر و احتلام عبارتست از افشاء سر نزد ايشان بغير قصد هدايت کسي و غسل تجديد عهد است و زکوه تزکيه نفس است بمعرفت دين وصوم عبادت از محافظت اسرار امام است و زناء عبارت از افشاي اسرار دين است و نماز جماعت عبارت از متابعت امام است و زکوه کنايه است ازکنايه خمس اموال را بامام دهند و کعبه پيغمبر و باب علي است و صفا و مروه و ميقات وصي انبياء است و تلبيه عبارت از اجابت مدعو است و هفت طواف خانه مولا است و بهشت عبارت از راحت ابدان است از تکاليف و دوزخ عبارت از زحمت و مشقه ابدان است بتکاليف و قيامت عبارت از مرگ آن کس است که مرده است که من مات فقد قامت قيامه پس طائفه را که اصولا و فروعا اينچنين معتقداني باشد قطعا در نزد شيعه و سني خارج از دين قويم اسلام و ملحد و مبدع در شريعت سيد انام و قول آنان قابل توجه و اصفاء نيست بدون دغدغه و کلام و ثانيا بر فرض مماشات و گوشدادن بکلمات آنها ادله را که از براي اثبات مدعاي خود متمسک شده اند اوهن از بيت عنبکوت و آن اوهن بيوت است زيرا که دليل اول ايشان ادعاي تواتر اخبار است بر تنصيص حضرت صادق بر امامت فرزندش اسماعيل و اين فريه بينه و کذبي صريح است زيرا که روايت ننموده هاست احدي از حضرت صادق نصيرا که دلالت بر امامت فرزندش اسماعيل داشته باشد بلي از حضرتش چند روايت در تجليل آن ثبت شده و آنها را متواتر فرض کردن و پس از آن حمل بر نص بر امامتش نمودن نيست مگر از عصبيت و حب بعقيدت دليل دويم ايشان اينست که اسمعيل اکبر اولاد ذکور حضرت صادق عليه السلام است و واجب استکه امام نص بر امامت اکبر اولاد خود بنمايد و جواب از آن اين استکه اکبر بريه نه موجب امامت است و نه موجب نبوت بلکه اينها موهبتي الهيه هستند که بهبهما لن يشاء صغيرا کان کيحيي و عيسي ام کبيرا و اگر مماشاه لهم اين را مسلم بداريم پس در صورتي است که ولد اکبر بعد از فوت پدر زنده باشد و اسمعيل در حيوه حضرت صادق در گذشت پس نص برامامت او از جانب باري تعالي يا از جانب باري تعالي يا از جانب پدرش عبث و سفه بلکه کذب محض است چه گفته شد که آن را احدي روايت ننموده است الي آخر دليل سيم ايشان اينست که مردن اسمعيل پيش از پدرش باعث ابطال امامت او نميگردد چنانچه موت هرون پيش از حضرت موسي باعث ابطال خلافت او حتي در نزد شما طائفه اثني عشريه نيست و جواب از آن اين استکه علاوه بر آنکه اين مبتني بر ثبوت نص است بر امامت اسمعيل و نصي موجود نيست کلام در خليفه است که وصي امام باشد يا وصي پيغمبر باشدبعد از مردن هر يک از آنها پس موسي در وقتيکه از دنيا درگذشت اگر وصي از براي درميان مردم نبوده پس نستجير بالله بمردن جاهليت مرده است و حال آنکه نه چنين است بلکه بعد از موت خود يوشع بن نون را وصي خود قرار داد و هم چنين است امر امامت چه حضرت صادق بعد از موت اسماعيل و هنگام مردن خودش حضرت موسي را وصي خود قرار داد دليل چهارم ايشان بنابر آنچه که در کتاب صراط المستقيم بياضي است اينست که درامامت او احتجاج نموده اند بفرموده پدرش حضرت صادق که درباره او فرموده ما بدالله في شي ء کما بدا في اسمعيل و جواب از اين استدلال بنابر آنچه در کتاب مذکور فرموده اين است که بدا از باري تعالي درباره امامت هيچوقت صادر نميشود چه آنکه از ائمه طاهرين وارد شده است که مهما بدالله في شي ء فلا يبدا في نقل نبي عن نبوته و لا امام عن امامته و لا مومن قد اخذ الله عهده بالايمان عن ايمانه پس بصريح اين فرمايش هدايت فرسايش اگر خداوند کسي را منصب امامت و يا نبوت و يا موهبت ايمان کرامت فرمود پس او را از اين منصب و موهبت معزول نفرمايد پس بدائيکه حضرت صادق



[ صفحه 172]



درباره اسمعيل فرموده نه بداء در امامت است بلکه بداء در قتل او است چه آنکه از آن حضرت روايت شده که فرمود که نوشته شده بود قتل بر فرزندم اسمعيل دو مرتبه و درهر يک از آن دو مرتبه من از خداوند مسئلت نمودم تا آنکه قتل را از او برداشت و او را عفو فرمود فما بداله شي ء کما بداله في اسماعيل دليل پنجم ايشان اين استکه چون مدارا اشياء عظيمه از آسمان و زمين و کواکب سياره و عدد ايام هفته و عدد بحار و انهار و عدد اندام آدمي و عدد دوزخ هفت است پس مدار احکام هم مبتني بر وجود هفت امام استکه بنابر عقيده بعضي ديگر از ايشان هفتمي اسماعيل است که دور مهدويه باو تمام ميشود و بنابر عقيده بعضي ديگر از ايشان هفتمين محمد بن اسمعيل استکه دور مهدويه باو ختم است و جواب از اين آنست که علاوه بر اينکه بامور اعتباريه نشايد که اثبات مدعائي را نمود خاصه در وقتيکه آن مدعي رياست عامه و زعامه تامه و ولايت مطلقه الهيه باشد که آن منصب امامت است از براي شخصي خاص و انساني مخصوص اين دليل اعتباري معارض است با متواترات از اخبار وارده از طرق پيروان چاريار و شيعيان حيدر کرار که حضرت رسول در آنها تحديد و تعيين فرموده است عدد ائمه را بعد از خود بدوازده و هم چنين تعيين نمودن ايشان مهدوبت را باسمعيل و يا بپسر او که محمد است منافي است با اخبار متواتره وارده از طرق اثني عشريه بلکه از طرق عامه نيز که مهدي موعود حضرت حجه بن الحسن العسکري عليه السلام است چنانکه آن اخبار در اصول معتبره ثبت و ضبط شده اند دليل ششم ايشان ايشان چنانکه در سابق از نقل صاحب بستان السياحه اشاره بان شده اينست که ايشان ميگويند اسماعيل فوت نکرد وليکن حضرت صادق اظهار کرد فوت او را بجهت تقيه تا مخافان او را نيابند و بر قتلش نشتابند و جواب از آن اينست که اين دعوي علاوه بر اينکه مخالف با قول طايفه ديگر از اين گروه است که قائل بوفات اسمعيل و معتقد بانتقال امامت هستند از او بفرزندش محمد مخالف با نقل تمامت اربااب تواريخ و سيرو علماء اهل حديث و خبر نيز ميباشد از فوت آن ممجد و مدفون شدنش در بقيع غرقد شاهد حقاني عن المجلسي الثاني در بحار يازدهم است که اسمعيل فرزند بزرگتر از اولاد ذکور حضرت صادق بود و حضرت او را بسيار دوست ميداشت و زياده شفقت باو مينمود بمرتبه که بسياري از شيعيان را اعتقاد آن بود که عبد از پدر او جانشين خواهد بود ليکن در حيات آن حضرت در عريض وفات يافت و جنازه او را به دوش کشيدند تا آوردند در مدينه نزد پدرش حضرت صادق تا آنکه او را در بقيع دفن کردند و آن حضرت در تشييع جنازه اسمعيل پابرهنه و بدون رداء رفتند و امر فرمودند که مکرر جنازه او را بزمين گذاردند و برداشتند و در هر مرتبه صورت او را باز مينمودند و ميديدند و ميبوسيدند و بمردم ميفرمودند به بينيد و قصد آن حضرت اين بود که وفات او را ظاهر و آشکار سازند از براي کسانيکه مظنه امامت او را داشتند که شبهه و تشکيکي از براي ايشان در فوت نمودن آن نماند چنانچه اغلب ايشان از آن اعتقاد فاسد برگشتند و نماندند بر آن اعتقاد مگر قليلي از بي گانگان و مردم اطراف که اعتقاد بغيبت و حيوه او بهم رسانيدند پس از آن ذکر فرق اسماعيليه را نموده تا آنکه روايت نموده که حضرت موسي بن جعفر پيرهن خود را چاک زد در وفات او و امام صادق او را تسلي داد و فرمود يا نبي قد بدالله في شانک يعني چون امامت در ولد اکبر است نظر بنص ائمه و اسمعيل ولد بزرگتر بود و محبت حضرت هم نسبت باو زيادتر از سايرين از اولادش بود و هم او افضل و اعلم و اصلح بود و مردم يقين داشتند که امام بعد از آن حضرت او خواهد بود لهذا از مردن اسمعيل در حيات پدر ظاهر شد بر مردم خلاف آنچه ظاهر در نزد ايشان بود و آنکه تقدير الهي برخلاف اين معتقد بوده و اين است معني بدا درباره موسي بن جعفر از جانب خداوند و اين از معاني صحيحه است که اطلاق بدا بر آن نسبت بساحت قدس الهيه ممکن و جايز است نه محال چنانکه ازاين طائفه نقل شد که بدا محال است دليل هفتم ايشان آن چيزي استکه نقل نموده اند از خبر رسانيدن بمنصور خليفه بعد از فوت جناب اسمعيل که او را در بصره ديده اند که بدعاي او بيماري شفا يافت و اين دليل است بر نمردن او و جواب از اين آنست که بر فرض صحت اين نقل و حال آنکه دون صحته خرط القتاد ممکن است که آنکه در بصره ديده اند همان شيطاني بوده که اسمعيل در حال حيوه مبتلاي بانشده بود چه آن ملعون مشکل بشکل اسمعيل و مصور بصورت او ميگرديد چنانکه در بحار يازدهم از کمال الدين صدوق نقل نموده و او باسناد خود از وليد بن صبيح روايت کرد که گفت مردي نزد من آمده و گفت زود بيا تا بنمايانم بتو پسر آن مرد را يعني حضرت صادق وليد گويد با او رفتم تا آنکه مرا وارد نمود بر گروهيکه مشغول شرب خمر بودند و در ميان ايشان بود جناب اسمعيل فرزند امام صادق پس با کمال غم و اندوه از آنجا بجانب مسجد الحرام شدم چون داخل مسجد شدم ديدم اسماعيل را که خود را بپرده کعبه چسبانيده درنزديک حجرالاسود وگرنه در حجر اسمعيل و گريه مينمايد بنحويکه پرده کعبه از اشک چشم او تر شده است پس بسرعت هر چه تمامتر خود را در آن مجلس که شرب خمر مينمودندرسانيدم باز ديدم که اسمعيل در ميان آن قوم استکه مشغول بانعمل هستند پس با سرعت و عجله خود را بمجسدالحرام رسانيده اسمعيل را ديدم همچنان خود را بپرده کعبه چسبانيده و مشغول گريه است بقسميکه پرده کعبه از اشک چشمش تر شده است پس شرفياب حضور حضرت صادق گرديده و اين کيفيت را بحضرتش عرضه داشتم حضرت فرمود هر آينه بتحقيق که مبتلا شده است پسر من اسمعيل بشيطاني که متمثل ميشود بصورت او اين ناچيز گويد و بديهي استکه شغل شيطان ارائه فحشاء و منکر و اشاعه آنها است غبناء عليهذا ممکن استکه ديدن اسمعيل را در بصره بعد از وفاتش صدق و راست باشد باينکه آن شيطان ممثل و مصور بصورت آن جناب شده باشد و شفاء بيمار بدعاي آن شيطانهم محض اضلال و گمراهي معتقدين بامامت او و راسخ شدن ايشان در آن عقيده باشد چنانچه از اين قبيل از اضلالات در بسياري از اوقات از شيطان و اتباع او نسبت بمردم صادر شده و ميشود و قضيه ابو محمد خفاف که ما آن را در بساط دويم در ضمن بيان خصيصه علامت پشت مبارک حضرت ولي عصر که بمثل مهر نبوت است که در پشت مبارک جدش رسول خدا بوده نقل نموديم يکي از موارد اينگونه از اضلالات او است فارجع و تبصر و لا تغتر و از بطلان امامت و مهدويه اسماعيل ثابت شد بطلان امامت



[ صفحه 173]



و مهدويه فرزندش محمد چه آنکه امامت و مهدويه او متفرع بر ثبوت اينها بود از براي پدرش و چون آن باطل است پس متفرع بر باطل هم باطل است.