بيقراري و انتظار در غيبت يار


انتظار:



ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدائي

چه کنم که هست اينها گل باغ آشنائي



در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است

به اميد آن که شايد تو به چشم من در آئي



ديگر از آثار و خواص عشق و محبت بيقراري و چشم به راه بودن محب در غيبت محبوب است. محب در غياب محبوب خود و به انتظار قدومش، تمامي وجودش چشم مي گردد و به راه معشوق دوخته مي شود. گوش او مترصد شنيدن آواي دلنواز محبوب و زبان او در تلاطم سخن گفتن با او و... بالاخره جان او در پي پذيرش فرمان او است. عاشق همچنان در غيبت او نيز به دنبال يافتن جلوه هاي گوناگون و نامهاي مختلف اوست و در دوران پر مشقت غيبت نيز همواره خود را در محضر دلبر مي بيند و حکومت او را بر جان خويش احساس مي کند.



کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را

کي بوده اي نهان که هويدا کنم تو را





[ صفحه 217]





غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور

پنهان نگشته اي که هويدا کنم تو را



عاشقان و دلدادگان فرزند حضرت نرجس عليها السلام هر روز و هر ساعت چشم براه اند که آن شمع جهان افروز از راه برسد تا پروانگان دل سوخته و پر شکسته در فراقش، دور وجودش حلقه عشق بزنند و هستي خود و هر چه را که دارند، فدا کنند.

بي قراري:



تا کي ز انتظار تو هر دم ز اضطراب

آيم برون ز خانه و در کوچه بنگرم



براي سوخته جمال دل آراي محبوب سخت ترين ايام، روزهاي جدائي و چشم براهي اوست:



گويند مرگ سخت بود راست گفته اند

سخت است ليک سخت تر از انتظار نيست



در عين اينکه از حلاوت و شيريني خاصي نيز با خيال وصال برخوردار است، زيرا خروش امواج درياي محبت در فراق به گونه اي است که عاشق را در ساحل آن قرار مي دهد و او را براي وصال مهيا مي سازد، و چنان مي نمايد که او در حضور محبوب قرار گرفته و بايد که از آداب حضور و وصال برخوردار باشد. و لذا مي بينيم که چشم براهان طلوع فجر اميد امامت در زمان غيبت در هنگام ذکر يار و محبوب دور از نظرشان، شرط ادب را چنين تحقق مي بخشند که به تمامي قامت رخاسته و رو به قبله دست بر سر گذاشته، استغاثه مي کنند. و اين بدان معنا است که در حضور و وصال و در آستانه رحمت او قرار گرفته اند: سئل الصادق عليه السلام عن سبب القيام عند ذکر لفظ القائم من القاب الحجه قال: لان له غيبه طولانيه و من شده الرافه الي احبته ينظر الي کل من يذکره بهذا اللقب المشعر بدولته و الحسره بغربته و من تعظيمه ان يقوم العبد الخاضع لصاحبه عند نظر المولي الجليل اليه بعينه الشريفه فليقم و ليطلب من الله جل ذکره تعجيل فرجه. و روي ايضا عن الرضا عليه السلام في مجلسه بخراسان قام عند ذکر لفظه القائم و وضع يديه في راسه الشريف و قال: اللهم عجل فرجه و سهل



[ صفحه 218]



مخرجه. [1] .

از امام صادق عليه السلام سوال شد که چرا هنگام نام بردن لقب قائم از القاب حضرت حجت ارواحنا فداه به پا مي خيزيم. حضرت فرمودند: زيرا او غيبت طولاني دارد و از شدت محبتش نسبت به دوستان خود چنين است که هر گاه کسي او را به اين لقب ذکر کند (لقب که دلالت بر دولت او دارد و حسرت بر غيبت او را تداعي مي کند) بر او نظاره مي نمايد. لذا تعظيم او خواهد بود که بنده خاضع به پا خيزد، زيرا مولاي بزرگوارش به ديده شريف خود بر او نظر مي کند. پس، بايستي بنده بايستد و از خداوند تعجيل فرج او را بخواهد. و نيز از امام رضا عليه السلام روايت شده است که: در مجلسشان در خراسان، هنگام ذکر لفظ قائم به پا ايستادند. و دو دست خود را بر سر شريف خود گذاشتند و فرمودند: اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه. آري، در آئين عاشق چشم براه، ديگر در جائي نشستن مفهوم ندارد و قرار و استقراري در کار نيست و دوستدار و دلباخته به دنبال محبوب خود در تب و تاب و در تکاپو و جستجو است. سيد بن طاووس رضوان الله عليه در کتاب کشف المحجه، در پيرامون انتظار امام عصر عليه السلام به فرزندش چنين مي گويد: مردم زمانه چنين اند که معتقدان به امامت او (صلوات الله عليه) اگر برده يا اسب يا درهم و ديناري از دستشان برود به تمام وجود سعي و کوشش در يافتن آن مي نمايند، اما نسبت به بزرگواري که در ظهورش تاخير شده و برنامه او اصلاح اسلام و قطع ريشه دشمنان دين و کفار است به اندازه آن اشياء محقر تعلق خاطر نشان نمي دهند. پس، چگونه مي توانند ادعاي عرفان خدا و رسول او صلي الله عليه و آله و امامت امام عصر ارواحنا فداه و موالات او نمايند؟ ادعاي عشق با برهان بي قراري مقارن است، پس براي عاشق دلباخته قرار معني نمي دهد. آتش عشق که جان عاشق را به توده آتشي تبديل مي کند، شعله هاي آن همچنان زبانه مي کشد و عاشق را به حرکت در مي آورد:



مي زنم هر نفس از دست فراقت فرياد

آه اگر ناله نارم نرساند به تو باد





[ صفحه 219]





چه کنم گر نکنم ناله و فرياد و فغان

کز فراق تو چنانم که بد انديش تو باد



روز و شب غصه و خون مي خورم و چون نخورم

چون ز ديدار تو دورم به چه باشم دلشاد



تا تو از چشم من سوخته دل دور شدي

اي بسا چشمه خونين که دل از ديده گشاد



از بن هر مژه صد قطره خون بيش چکد

چون بر آرد دلم از دست فراقت فرياد




پاورقي

[1] منتخب الاثر:506 ح 4.