اشعار فؤاد کرماني






دوش مسيحا دمي به نغمه داود

دردم ناقوس ميزدي به کليسا



کاين همه آواز يار پرده نشين است

ورنه نخيزد ز پرده اين همه آوا



کيست ولي خدا مسمي محمد (ص)

مخفي و نورش برون ز پرده ي خفا



جلوه او برتر از غياب و حضور است

نور خدا هر کجا بود توئي آنجا



يار در آغوش خلق و خلق چون مجنون

در پي ليلا هميشه باديه پيما



از مژه نزديکتر بچشم تو دلدار

وز دل و دلدار هر دو چشم تو اعمي



شرح دل ما حديث ماهي و آبست

کو همه در اب و آبرا شده جويا



ماه جمالي که مشرقش زح احمد (ص)

زهره حسيني که مطلعش دل زهرا (ع)



نور حسيني نژاد و بدر حسن روي

مظهر اسماء حق که آمده حسني



دايره ي دور علم و نقطه توحيد

مرکز پرگار عقل و نقشه امضاء



جلوه رويش صفاي خلوت معراج

طره مويش سواد ليلة اسراء



منصعق افتاده از شعاع جمالش

موسي عمران (ع) فراز سينه سينا



آنکه در آدم دميد نفحه ادراک

کادم از او ربنا بگفت و ظلمنا



آنکه بفلکش چو نوح (ع) جسته تمسک

صنعت کشتي به قلب او شده القاء



بدراتم نور تام نير اعظم

کرسي ذات البروج و کوکب انسي



آنکه بذيلش کليم کرده توسل

وانکه خليلش زده است دم ز تولا



آنکه چو فراز دار يهودان

کرده توجه به او فؤاد مسيحا



در طلبش سر نهاده خضر بهامون

تا مگرش جويد از جزيره خضراء



معرفتش گر چه از اشاره برون است

ما به اشارت بيان کنيم وبه ايما



شمش مضيئي که هر چه پرده کشندش

راز جمالش فتد زپرده به افشاء