انواع معجزات حضرت صاحب الامر


از نظر اينکه تا حدي بررسي و مطالعه معجزات آن حضرت آسان باشد آنها را به ملاحظه زمان صدور آن بر سه نوع تقسيم کرده اند.

اول معجزات بسياري است که از آن حضرت از هنگام ولادت (سال 255) تا زمان رحلت حضرت امام حسن عسکري (سال 260 (ظاهر شد.



[ صفحه 69]



دوم معجزاتي است که پس از شهادت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام تا سال (329) که سال آخر غيبت صغري است از آن حضرت صادر شده است.

در اين دو دوره معجزات بسيار از حضرت بقيه الله ارواح العالمين له الفداء ظاهر شد که هر کس بخواهد بر تعدادي از اين معجزات که در حد تواتر و بالاتر از تواتر است و مطلع شود مراجعه کند به کتاب مستطاب بحار (جلد 13) و ترجمه هاي آن و باب ششم کتاب نجم الثاقب محدث نوري که ايشان علاوه بر معجزاتي که در بحار نقل شده چهل معجزه که مصادر ماخذشان در نزد علامه مجلسي نبوده يا از نقل آن غفلت شده است از مصار مشهور و معتبر نقل کرده اند که از اين مصادر و مآخذ و هم چنين مصادري که در اختيار علامه مجلسي بوده و همه يا اکثر آن هم اکنون در اختيار ما است قدمت سابقه ضبط اين معجزات در کتابها که از همان عصر غيبت صغري شروع شد معلوم مي شود.

سوم معجزاتي است که در عصر غيبت کبري يعني از سال (329) تا تاريخ نگارش اين رساله که سال پايان قرن چهاردهم هجرت (1400) است از آن امام بزرگوار روحي فداه صادر شده است.

اين معجزات نيز از حد تواتر گذشته است و علاوه بعض آنها به تنهائي موجب يقين مي شود مانند معجزه اي که در



[ صفحه 70]



شفاء اسمعيل هرقلي از آن حضرت ظاهر شد که مثل صاحب کشف الغمه آن را از پسر اسماعيل شمس الدين محمد هرقلي و گروهي از مردم مورد وثوق نقل کرده است و چنان اهميت و شهرت يافت که وزير خليفه او را احضار کرد و در پيرامون صحت آن داستان تحقيق نمود و بعد هم خليفه مستنصر بالله عباسي او را به ملاقات با خود خواند، و معجزات ديگر که در ضمن حکايات شرفيابيها و توسلات به آن حضرت در باب هفتم نجم الثاقب و در 13 بحار و جنه الماوي، و کشف الاستار، و دارالسلام عراقي و کتابهاي ديگر روايت شده است و چون بنابر اختصار است به چند معجزه که درعصر خودمان اتفاق افتاده است اکتفا مي کنيم.

اول مرحوم عالم جليل حجه الاسلام والمسلمين آقاي آقا امام سدهي رحمه الله تعالي عليه که از اخيار علما معروف به تقوي و سداد و مورد وثوق مرجع بزرگ شيعه و مجدد آثار اهل بيت عليهم السلام استادنا الاعظم آيت الله بروجردي قدس سره بود و لذا ايشان را براي تاسيس حوزه علميه در کرمانشاه و افتتاح مدرسه اي که به امر ايشان در آن شهر بنا شد اعزام فرمود و علاوه شخصا هم با ايشان از موقعي که در نجف اشرف در بحث فقيه بزرگ مرحوم آيت الله آشيخ محمدکاظم شيرازي رحمه الله عليه شرکت داشتيم سابقه آشنائي و اخلاص داشتم حکايت تشرف شيخ محمد کوفي را که معروف و مشهور است



[ صفحه 71]



و بدون واسطه از او شنيده بود براي حقير نقل کرد و من براي اينکه مدرک کتبي از ايشان داشته باشم خواهش کردم که حکايت را برايم مرقوم فرمايند آن مرحوم که خدا با اجداد طاهرينش محشور فرمايد پذيرفت و حکايت را به خط خودشان که اکنون در نزد من موجود است مرقوم داشت که عين الفاظ و عبارات ايشان را در اينجا نقل مي نمائيم.

(بسم الله الرحمن الرحيم جناب آقاي آقا شيخ محمد کوفي که به زهد و تقوي و صلاح بين خواص علماء و فضلاء نجف اشرف معروف بود، و ملتزم بود ليالي و ايام جمعات به نجف مشرف شود چون قضيه تشرف ايشان را خدمت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه از بعض علماء شنيده بودم يک روز جمعه در مدرسه صدر در نجف اشرف در حجره يکي از آقايان رفقا خدمت ايشان رسيدم و استدعا کردم شرح تشرف را از زبان خودشان بشنوم آنچه در نظرم مانده مضمون فرمايش ايشان از قرار ذيل است.

فرمود با پدرم مشرف شدم به مکه معظمه فقط يک شتر داشتيم که پدرم سوار بود و من پياده ملازم و مواظب خدمت او بودم در مراجعت به سماوه رسيديم استري (قاطر) از اشخاصي که شغلشان جنازه کشي بين سماوه و نجف بود از شخص سني تا نجف اجاره کرديم چون شتر کندي مي کرد، و گاهي مي خوابيد و به زحمت او را بلند مي کرديم پدرم سوار قاطر و من سوار شتر از



[ صفحه 72]



سماوه حرکت کرديم بين راه اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود و شتر هميشه مسافتي عقب مي افتاد و به خشونت و درشتگوئي مکاري سني مبتلا بودم تا اينکه برخورديم به جائيکه گل زياد بود شتر خوابيد و ديگر هر چه کرديم برنخواست در اثر تعقيب در بلند کردن لباسهايم گل آلود شد و فائده نکرد ناچار مکاري هم توقف کرد تا لباسهايم را در آبي که در آنجا بود بشويم من از آنها کمي فاصله گرفتم براي برهنه شدن و شستن لباس و فوق العاده مضطرب و حيران که عاقبت اينکار به کجا مي رسد،و آن وادي از جهت قطاع الطريق هم خطرناک بود ناچار متوسل شدم به ولي عصر ارواحنا فداه ولي بيابان همواره و تا حد مد بصر احدي پيدا نبود بغتتا ديدم جواني نزديک من پيدا شد شباهت داشت به سيدمهدي پسرسيدحسين کربلائي (نظرم نيست که فرمود دو نفر بودند يا همان يک نفر) (و نظرم نيست کدام سبقت به سلام کرديم) عرض کردم شي اسمک فرمود سيدمهدي عرض کردم ابن سيدحسين فرمود نه ابن سيدحسن عرض کردم از کجا مي آئي فرمود من خضير (چون مقامي در آن بيابان بود به عنوان مقام خضر عليه السلام) من خيال کردم مي فرمايد از آن مقام آمدم فرمود چرا اينجا توقف کرده اي شرح خوابيدن شتر و بيچارگي خود را عرض کردم تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روي سر او گذارد شتر برخواست ايستاد و آن حضرت با او صحبت مي فرمايد و با انگشت سبابه به طرف



[ صفحه 73]



چپ و راست به شتر نشان مي دهد بعد تشريف آورد نزد من فرمود ديگر چکار داري عرض کردم حوائجي دارم ولي فعلا با اين حال اضطراب و نگراني نمي توانم عرض کنم جائي را معين فرمائيد تا با حواس جمع مشرف شده عرض کنم فرمود مسجد سهله، بغتتا از نظرم غائب شد آمدم نزد پدرم گفتم اين شخص که با من صحبت مي کرد کدام طرف رفت (مي خواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديده اند يا نه) گفتند احدي اين جا نيامد و تا چشم کار مي کند بيابان پيدا است گفتم سوار شويد برويم گفتند شتر را چه مي کني گفتم امرش با من است سوار شدند من هم سوار شتر شدم شتر جلو افتاد و به عجله مي رفت، مسافتي از آنها جلو افتاد مکاري صدا زد ما با اين سرعت نمي توانيم بيائيم. غرض قضيه برعکس سابق شد مکاري تعجب کنان گفت چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه گفتم سري است در اين امر ناگهان نهر بزرگي سر راه پيدا شد من باز متحير شدم که با اين آب چه کنيم تا فکر مي کردم شتر رفت ميان نهر متصل به طرف راست و چپ مي رفت مکاري و پدرم لب آب رسيدند فرياد زدند کجا مي روي غرق مي شوي اين آب قابل عبور نيست ولي چون ديدند من با کمال سرعت با شتر مي روم و طوري هم نيست جرأت کردند گفتم از اين راهي که شتر مي رود به طرف چپ و راست همانطور بيائيد آنها هم آمدند وبه سلامت از آب عبور کرديم من متذکر شدم که آن وقتي که حضرت



[ صفحه 74]



انگشت سبابه به طرف راست و چپ حرکت مي داد اين آب را اشاره مي فرمود خلاصه آمديم شب وارد شديم بر جمعي کوچ نشين آنجا منزل کرديم همه آنها با تعجب از ما مي پرسيدند از کجا مي آئيد گفتيم از سماوه، گفتند پل خراب شده و راهي نيست مگر کسي با طراده از اين آب عبور کند و از همه بيشتر مکاري متحير مانده بود گفت بگو بدانم چه سري در اين کار بود گفتم من آنجا که شتر خوابيد به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم آن حضرت تشريف آورد و اين مشکلات را حل نمود (نظرم نيست که گفت او و آن جماعت مستبصر شدند يا نه) غرض به همان حال آمديم تا چند فرسخي نجف اشرف باز شتر خوابيد سرم را نزديک گوش او بردم گفتم تو ماموري ما را به کوفه برساني تا اين کلمه را گفتم برخواست و به راه ادامه داد در خانه در کوفه زانو به زمين زد من هم او را نفروختم، و نکشتم تا مرد روزها مي رفت در بيابان کوفه چرا و شبها در خانه مي خوابيد بعد به ايشان عرض کردم در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد فرمود بلي ولي در گفتن شرح او مجاز نيستم ملتمس دعا هستم اقل آقا امام سدهي)

دوم - معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل و فاضل بزرگوار جناب آقاي آقا شيخ محمد متقي همداني سلمه الله تعالي است که از فضلاء همدانيان حوزه علميه قم و به تقوي و طهارت نفس معروف و خود اينجانب سالها است ايشان را به



[ صفحه 75]



ديانت و اخلاق حميده مي شناسم. چندي پيش اين معجزه را شفاها و سپس کتبا براي حقير مرقوم داشته بودند که چون فراموشم شده است که آن نوشته را کجا گذارده ام مجددا از ايشان خواستم و ايشان هم فتوکپي شرحي را که در آخر کتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند فرستادند که عين متن آن را در اينجا نقل مي شود.

(بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام علي محمد و آله الطاهرين و لعنه الله علي اعدائهم و ظالميهم و منکري فضائلهم و مناقبهم الي قيام يوم الدين آمين رب العالمين

مناسب ديدم ذکر نمايم توسلي که به حضرت بقيه الله في الارضين حجة ابن الحسن العسکري نموده و توجهي که آن جناب فرمودند چون موضوع کتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طريق معجزات و خرق عادات.

روز دوشنبه هيجدهم ماه صفر از سال هزار و سيصد و نود و هفت مهمي پيش آمد که سخت مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود يعني همسر اينجانب محمد متقي همداني در اثر غم و اندوه و گريه و زاري دو سال که از داغ دو جوان خود که در يک لحظه در کوههاي شميران جان سپردند در اين روز مبتلا به سکته ناقص شدند البته طبق دستور دکترها مشغول به معالجه و مداوا شديم ولي نتيجه اي به دست نيامد تا شب جمعه 22 ماه صفر



[ صفحه 76]



يعني چهار روز بعد از حادثه سکته، شب جمعه ساعت يازده تقريبا رفتم در غرفه خود استراحت کنم پس از تلاوت چند آيه از کلام الله و خواندن دعائي مختصر از دعاهاي شب جمعه از خداوند تعالي خواستم که امام زمان حجة بن الحسن صلوات الله عليه و علي آبائه المعصومين را ماذون فرمايد که به داد ما برسد و جهت اينکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک و تعالي مستقيما حاجت خود را نخواستم اين بود تقريبا از يک ماه قبل از اين حادثه دختر کوچکم فاطمه از من خواهش مي کرد که من قصه ها و داستانهاي کساني که مورد عنايت حضرت بقيه الله روحي و ارواح العالمين له الفداء قرار گرفتند و مسئول عواطف و احسان آن مولا شده اند براي او بخوانم من هم خواهش اين دخترک ده ساله را پذيرفتم و کتاب نجم ثاقب حاجي نوري را براي او خواندم در ضمن من هم به اين فکر افتادم که مانند صدها نفر ديگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثاني عشر عليه سلام الله الملک الاکبر نشوم لذاهمانطور که در بالا تذکر دادم در حدود ساعت يازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار و با دلي پر از اندوه و چشمي گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم ناگاه احساس کردم از اطاق پائين که مريض سکته کرده ما آنجا بود صداي همهمه مي آيد -سر و صدا قدري بيشتر شد و ساکت شدند و ساعت پنج و نيم که آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضو



[ صفحه 77]



آمدم پائين ناگهان ديدم صبيه بزرگم که معمولا در اين وقت در خواب بود بيدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت آقا مژده بدهم گفتم چه خبراست؟ من گمان کردم خواهرم يا برادرم از همدان آمده اند گفت بشارت مادرم را شفا دادند گفتم که شفا داد؟ گفت مادرش چهار بعد از نيمه شب با صداي بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار کرد چون براي مراقبت مريض دخترش و برادرش حاج مهدي و خواهرزاده اش مهندس غفاري که اين دو نفر اخير از طهران آمده بودند تا مريضه را به تهران ببرند براي معالجه اين سه نفر در اطاق مريض بودند که ناگهان داد و فرياد مريضه که مي گفت برخيزيد آقا را بدرقه کنيد برخيزيد آقا را بدرقه کنيد مي بيند که تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته خودش که چهار روز بود نمي توانست حرکت کند از جا مي پرد دنبال آقا تا دم در حياط مي رود دخترش که مراقب حال مادر بود در اثر سر و صداي مادر که آقا را بيدار کنيد بيدار شده بود دنبال مادر تا دم در حياط مي رود ببيند که مادرش کجا مي رود دم درب حياط مريضه به خود مي آيد ولي نمي تواند باور کند که خودش تا اينجا آمده از دخترش زهرا مي پرسد که زهرا من خواب مي بينم يا بيدارم دخترش پاسخ مي دهد که مادرجان تو را شفا دادند آقا کجا بود که مي گفتي آقا را بدرقه کنيد ما کسي را نديديم مادر مي گويد آقاي بزرگواري در زي اهل علم سيد عاليقدري که خيلي جوان نبود پير هم



[ صفحه 78]



نبود به بالين من آمد گفت برخيز خدا تو را شفا داد گفتم نمي توانم برخيزم با لحني تندتر فرمود شفا يافتيد برخيز من از مهابت آن بزرگوار برخواستم فرمود تو شفا يافتيد ديگر دوا نخور و گريه هم مکن و چون خواست از اطاق بيرون رود من شما را بيدار کردم که او را بدرقه کنيد ولي ديدم شما دير جنبيديد خودم از جا برخواستم و دنبال آقا رفتم بحمد الله تعالي پس از اين توجه و عنايت حال مريضه فورا بهبود يافت، و چشم راستش که در اثر سکته غبار آورده بود برطرف شد. پس از چهار روز که اصلا ميل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه ام براي من غذا بياوريد يک ليوان شير که در منزل بود به او دادند با کمال ميل تناول نمود رنگ رويش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گريه مکن غم واندوه از دلش برطرف شد و ضمنا خانم مذکوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت از لطف حضرت عليه السلام شفا يافت با آنکه اطباء نتوانستند معالجه کنند.

ناگفته نماند که در ايام فاطميه در منزل مجلسي به عنوان شکرانه اين نعمت عظمي منعقد کرديم جناب آقاي دکتر دانشور که يکي از دکترهاي معالج اين بانو بود شفا يافتن او را برايش شرح دادم دکتر اظهار فرمود آن مرض سکته که من ديدم از راه عادي قابل معالجه نبود مگر انکه از طريق خرق عادات و اعجاز شفا يابد. الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله



[ صفحه 79]



المعصومين لاسيما امام العصر و ناموس الدهر قطب دايره امکان سرور و سالار انس و جان صاحب زمين و زمان مالک رقاب جهانيان حجة بن الحسن العسکري صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه المعصومين الي قيام يوم الدين ابن محمدتقي متقي همداني)

سوم - حکايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل و سيد بزرگوار مرحوم آقا سيدحسين حائري است و آن را مرحوم عالم فاضل زاهد صاحب تاليفات بسيار حاج شيخ علي اکبر نهاوندي در کتاب (العبقري الحسان في احوال مولانا صاحب العصر و الزمان (ع) نقل فرموده و بعض ديگر از بزرگان و موثقين از او نقل نموده اند چون مفصل و طولاني است علاقمندان به آن کتاب مراجعه نمايند و علامه نهاوندي مذکور صاحب مکاشفه مهمي است که بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عاليقدر آيت الله بروجردي قدس سره و اينکه مشمول عنايات غيبي و توجهات ائمه عليهم السلام بوده اند دارد چنانکه در داستانهاي شگفت نيز حکايتي ذکر شده که دلالت بر اين دارد که ايشان بحق داراي مقام نيابت عامه بوده اند و هم چنين حکايت تشرف مرحوم فاضل کامل آقا شيخ احمد فقيهي قمي نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد که از شرح اين حکايات چون موجب طولاني شدن کلام مي شود خودداري شد.

چهارم حکايت و معجزه اي است که مولف بشارت ظهور



[ صفحه 80]



بدون واسطه احدي آن را نقل نموده است اين حکايت نيز دلالت بر شفاء مريضه اي در شب مبارک نيمه شعبان دارد که به بيماري صعب العلاجي که اطباء حاذق از معالجه عاجز شده و حتي به اطباء خارجي نيز مراجعه کرده بودند مبتلا بوده است که چون کتاب بشارت ظهور چاپ شده و نسخه حقير را هم در حال نوشتن اين رساله براي نمايشگاه کتاب گرفته اند علاقمندان را به خود آن کتاب ارجاع مي دهم که حتما اين حکايت و معجزه راکه از دلائل صحت مذهب است مطالعه فرمايند.

پنجم و ششم و هفتم و هشتم معجزاتي است که در ضمن حکايت 23 و 34 و 83 و 108 کتاب داستانهاي شگفت تاريخ عالم عاليقدر آقاي دستغيب شيرازي دامت برکاته مذکور است.

نهم - عالم عاليمقام آيت الله حائري دامت برکاته در کتابي که متضمن وقايع و معجزاتي از ائمه طاهرين عليهم السلام و بعض روياي صادقه است در ارتباط با موضوع تشرف به محضر حضرت بعض حکايات نيز نقل کرده اند که هر کدام شواهد محکم بر وجود امام عليه السلام است.

و بالاخره دهمين حکايتي که در اينجا به آن اشاره مي نمائيم حکايت مربوط به مسجدي است که در ابتداء شهر مقدس قم در سمت چپ کسي که وارد شهر مي شود ساختمان شده و به نام مسجد امام حسن مجتبي عليه السلام ناميده شده است اين حکايت را که خود حقير بدون واسطه از صاحب آن



[ صفحه 81]



شنيده ام و نوار آن هم موجود است.در پاورقي کتاب (پاسخ به ده پرسش) نقل کرده ام. از اينگونه حکايات و شواهد و مويدات اگر در مقام پرسش و ضبط برآئيم بسيار است که حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت و مداخله ايشان در امور (در حدي که مصلحت است) دارند اميد است خداوند متعال توفيق درک اين گونه سعادتها را به همه مشتاقان حقيقي و منتظران واقعي عطا فرمايد.



[ صفحه 83]