اظهار و ابراز علاقه و محبت


از جمله تکاليف تو اگر سواد عربيت نداري و ذوق مطلب فهمي داري، بايد مشق محبت و ولاي آن حضرت را به وسائل مختلفه بنمائي و بخواني بعض کلمات علماي عاملين و محبين صادقين را که بعض مکنونات قلبيه را بر صحايف اوراق نگاشته اند و برخي عوالم مجبت و معاني مودت خود را به صورت کتابت بيادگار گذاشته اند، مانند استاد اعظم (ادام الله ظله العالي علي رؤس الاداني و الاعالي) که در «نجم ثاقب» مي فرمايد:

انسان مدعي وصول به درجه ي ايمان به جنان - نه به مجرد قول به زبان - صادق نباشد جز آنگاه که محبتش به مواليانش چنان باشد که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرموده - چنانچه شيخ صدئق در «امالي» و شيخ طوسي در «امالي» و ابن شيرويه در «فردسو» نقل کرده اند - که:

ايمان نياورده بنده تا اينکه بوده باشم من محبوب تر نزد او از جان او، و اهل من محبوب تر نزد او از اهل او، و عترت من محبوب تر نزد او از عترت او، و ذات من محبوب تر نزد او از ذات او.

پس شخصي به عبدالرحمن که راوي حديث است گفت:«تو پيوسته حديثي مي آوري که خداوند دلها را به آن زنده مي کند. «و شايد اين مقام اول درجه ي ايمان باشد که محبتش با مواليانش چون محبت او باشد با يکي از اخص اولاد و اقرب و اکمل ايشان نزد



[ صفحه 42]



او، و الا عارف به خصايص ذاتيه و کمالات نفسانيه و نعم و احسان غير متناهيه ايشان را به عباد، کارش به حسب اندازه ي دانش و معرفتش به آنجا کشد که جز آن سلسله ي معظمه (عليهم السلام) کس را قابل محبت در خلق نبيند و اگر بيند به جهت انتساب و علاقه ي اوست - هرچند جزئي باشد - به آن خانواده رحمت و عظمت و اگر انسان واقعا جرعه اي از شربت گواراي محبت به امام خود را چشيده و رشته ي قلبش حسب فطرت و رياضت پيوسته به آن حضرت مقدس کشيده، البته چنان مهموم شود با فراقي چنين که خواب را از چشم بد و لذت را از طعام و شراب، و در «خصال» و «من لا يحضره الفقيه» از جناب صادق (عليه السلام) مروي است که فرمودند:

پنج نفرند که نمي خوابند...

تا آنکه شمردند از آنها محبي را که مترقب مفارقت حبيب خود است. و چنين شخصي البته اگر به مفارقت مبتلا شود، همش بيش و قلقش بي اندازه و اضطرابش زياد و خواب و راحت را بالمره فراموش نمايد، که شخصي به اين عظمت و جلالت و بزرگي و رافت و احسان و عطوفت و مهربان تر از هزار پدر، حاضر و ناضر ولکن چنان در پرده ي حجابي از حجابهاي الهيه پنهان و پوشيده که نه دستي به پرده ي حجابي از حجابهاي الهيه پنهان و پوشيده که نه دستي به دامانش رسد و نه چشمي به جمالش افتاد و نه از مقر سلطنتش خبري و نه محل اقامت و رحلتش اثري، هر دون و خسيسي را بيند، جز آنکه جز او کسي را نجويد و هر لغو و ناملايم و منکري را بشنود، جز سخني از آنکه جز او نخواهد کسي سخني گويد، و در «عيون» از جناب رضا (عليه السلام) مروي است که در ضمن خبري متعلق به آن جناب فرمود:

چه بسيار مومنه و چه بسيار مومني که متاسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين، يعني حضرت حجت (عليه السلام)، و در فقرات شريفه ي دعاي ندبه ي معروفه - که در چهار عيد و روز



[ صفحه 43]



جمعه و شب آن بايد خواند - اشاره شده براين مقام که حاصل مضمون بعضي از آنها اين است - بعد از ذکر پاره اي از اوصاف و مناقب آن جناب (ارواحنا فداه) که:

«کاش مي دانستم که تو در کجا اقامت نمودي و کدام زمين و خاک تو را برگرفته، آيا به رضوي جاي داري يا به ذي طوي، گرا ناست بر من که خلق را بينم و تو ديده نشوي و نشنوم از تو نه آوازي و نه رازي گران است بر من که احاطه کند به تو بلا نه به من، و نرسد به تو از من نه ناله اي و نه شکايتي، جانم فداي تو غايبي که از ما کناره نداري، جانم فداي تو، دور شده اي که از ما دوري نگرفتي، جانم فداي تو، دور شده اي که از ما دوري نگرفتي، جانم فداي تو، که آرزوي هر مشتاق آرزومندي از مرد و زن، که تو را ياد آورند و ناله کنند.گران است بر من که من بر تو بگريم و خلق از تو دست کشيده باشند. گران است بر من که من بر تو بگريم و خلق از تو دست کشيده باشند. گران است بر من اينکه جاري شود بر تو آنچه جاري شده نه بر ايشان، آيا معيني هست که طولاني کنم با او گريه و ناله را؟ آيا جزع کننده اي هست که من او را بر جزعش ياري کنم، هر آنگاه که خلوتي باشد؟ آيا به چشمي خاشاکي رفته، که چشم من او را بر آن حالت مساعدت کند؟ آيا به سوي تو راهي هست اي پسر احمد (صلي الله عليه و آله) که به حضور جنابت مشرف شوند؟ آيا متصل مي شود روز ما از تو به فرداي او،پس محفوظ و بهره بريم؟ کي سيراب مي شويم بر چشمه سارهاي سيراب کننده، پس سيراب شويم؟ کي سيراب مي شويم از آب گواراي تو، که تشنگي به طول انجاميد؟ کي صبح و شام به خدمتت خواهيم رسيد؟ کي تو ما را مي بيني و ما تو را و حال آنکه لواي ظفر و نصرت برافراشته شده؟»

تا آخر دعا که نمونه اي است از درد دل آنکه جامي از چشمه ي محبت آن جناب نوشيده، و سزاوار است او را که به امثال اين کلمات درد دلي کرده و بر آتش هجرانش کفي از آب شور پاشيده...



[ صفحه 44]