مژده اي دل






مي‌آيد نفسي مسيحا که دل اي مژده

مي‌آيد کسي بوي خوشش انفاس ز که



دوش که فرياد و ناله مکن هجر غم از

مي‌آيد رسي فرياد و فالي زده‌ام



بس و خرم منم نه ايمن وادي زآتش

مي‌آيد قبسي اميد به آنجا موسي



نيست کاري تواش کوي در که نيست کس هيچ

مي‌آيد هوسي طريق به آنجا کس هر



کجاست معشوق منزلگه که ندانست کس

مي‌آيد جرسي بانگ که هست قدر اين



کرم ارباب ميخانه به که ده جرعه‌اي

مي‌آيد ملتمسي پي ز حريفي هر



است غم بيمار پرسيدن سر گر را دوست

مي‌آيد نفسي هنوزش که خوش بران گو



من که بپرسيد باغ اين بلبل خبر

مي‌آيد قفسي کز مي‌شنوم ناله‌اي



ياران حافظ دل صيد سر دارد يار

مي‌آيد مگسي شکار به شاهبازي



حافظ