داستاني ديگر از مرحوم فشارکي


مرحوم آيت اللَّه حائري در خاطرات مرحوم پدرشان مي نويسد: مرحوم آقاي نائيني، استاد خود - مرحوم سيد فشارکي - را بعد از مرگش در خواب مي بيند، از او مي پرسد: بعد از مردن برتو چه گذشت؟ مي گويد: وقتي مُردم از هيچ چيز نگران نبودم، مگر از دو امر: يکي بچه هايم و ديگر دِيْني که به قصاب محله داشتم، ولي در همان حال به من اطمينان داده شد که نسبت به بدهي نگران نباشم که قصّاب به تشييع جنازه ام آمد و بعد از مقداري مشايعت، مرا حلال کرد و از طلب خود صرف نظر نمود.

مرحوم آقاي نائيني فرموده: از خواب بيدار شدم، رفتم به دکان آن قصّاب و گفتم: شما از مرحوم سيد [1] فشارکي طلبکار هستي؟ گفت: فلان مبلغ مي خواستم، ولي در حال تشييع جنازه اش، او را حلال کردم.


پاورقي

[1] خاطرات مخطوط و کتاب سر دلبران، ص 38.