معجزات حضرت مهدي و دلائل امامت حضرتش


شيخ مفيد به سند خود از کليني، و او به سند خود از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مي کند که گفت: بعد از در گذشت حضرت عسکري عليه السلام، (در شناخت امام بعد از ايشان) دچار ترديد شدم. از طرفي نزد پدرم وجوه شرعي بسياري بود. او سوار بر کشتي شده و من نيز همراه او شدم. در ميان راه او به تب شديدي گرفتار گرديد به حدي که به من گفت: پسرم، مرا باز گردان که پيک اجل فرا رسيده. در اين مال، از خدا بترس و به من وصيت نمود و بعد از سه روز در گذشت. پيش خود گفتم که پدرم مرا به امري نادرست وصيت نمي کند، اين مال را به عراق مي برم و خانه اي در کنار شط کرايه مي کنم و کسي را هم آگاه نمي سازم. اگر امام بعد را همچون حضرت ابومحمد عليه السلام شناختم، آن را به وي مسترد مي نمايم، و الا مال پدر را در خواسته ها و تمايلات خود مصرف مي دارم. پس به عراق وارد شدم، خانه اي در جنب شط کرايه کردم و چند روزي ماندم. ناگاه روزي فرستاده اي



[ صفحه 225]



آمد و رقعه اي به من داد که در آن نگاشته شده بود: اي محمد، فلان چيز نزد توست که در ميان فلان چيزها قرار دارد. و همه چيزهائي را که با خود همراه داشتم، در آن متذکر شده بود. حتي اشيائي برايم بازگو نموده بود که خود بدان آگاهي نداشتم. پس اموال را به فرستاده تسليم نمودم، و چند روزي ديگر در محل خود اقامت کردم. اما خبري از فرستنده پيک نيامد. در غم و اندوه فرو رفتم. پس ناگاه روزي نامه اي به من رسيد که: قد اقمناک مکان ابيک فاحمد الله: ما مقام پدر را به تو تفويض کردم، پس خداي را سپاس گزار. شيخ مفيد به سند خود نقل مي کند که مردي از اهالي سواد مقداري مال نزد اما عصر عليه السلام فرستاد. اما حضرت آن را باز گرداند و به او پيغام فرستاد. اخرج حق ولد عمک منه و هو ارعب مائه درهم: حق پسر عموهايت را که چهار صد درهم مي شود، از آن بردار. آن مرد، زميني مزروعي داشت که عمو زادگانش در آن شريک بودند و او سهم آنان را از ايشان بازداشته بود. پس چون کاوش نمود، دريافت که سهم پسر عموهايش دقيقا همان چهار صد درهم است. آن مقدار را به آنها داد و بقيه را نزد امام فرستاد. حضرت آن را پذيرفت. و نيز شيخ مفيد به سند خود از قاسم بن علاء نقل مي کند گفت: خداوند چند پسر نصيبم ساخت که براي آنان از حضرت ولي عصر سلام الله عليه دعا مي خواستم، اما دعائي صادر نمي شد. آنان همگي مردند. اما چون پسرم حسن به من ارزاني شد، بار ديگر خواستار دعاي امام گشتم. حضرت اجابت فرمود و در حقش دعا کرد. او زنده ماند، وخدا را سپاس گزارم. و نيز شيخ مفيد به سند خود از ابي عبدالله بن صالح نقل مي کند که گفت: من يک سال به بغداد رفتم. چون عزم خروج نمودم، از حضرتش اجازه خروج طلبيدم. اما حضرت به من اجازه نداد، پس قافله راهي نهروان، حرکت کرد و



[ صفحه 226]



من بيست و دو روز ديگر در آنجا ماندم. بعد از آن اجازه آمد که روز چهار شنبه عازم شوم. پس از بغداد بيرون آمدم در حالي که اميد نداشتم به قافله برسم. اما به نهروان که رسيدم، مشاهده کردم که قافله در آنجا اقامت گزيده است. اما همين که شتر خود را علوفه دادم، قافله حرکت نمود. من نيز به آنان پيوستم امام قبل از آن برايم دعا فرموده بود و هيچ سختي در راه برايم پيش نيامد، خداي را شکرگزارم. وهمچنين شيخ مفيد به سند خود از علي بن حسين يماني نقل مي کند که گفت: من در بغداد بودم. قافله يماني ها عزم حرکت نمود. من نامه نگاشتم و از مولايم کسب اجازه نمودم. اما جواب آمد: لا تخرج معهم فلس لک في الخروج معهم خيره و اقم بالکوفه: با آنان خارج مشو که خيري در اين رفتن با آنها نيست، و در کوفه بمان. من در آنجا ماندم. قافله خارج شد و در راه، بني حنظله بر آن يورش آورد. بعد از آن اذن طلبيدم که از طريق دريا عازم گردم. اما اجازه صادر نشد. چون پرس و جو کردم، معلوم گشت کشتي هائي که در آن سال از طريق دريا سفر کرده بودند، هيچ کدامشان سالم به مقصد نرسيده و دچار دزدان دريائي شده بودند. نجاشي در کتاب رجال خود گويد که علي بن حسين بابويه، پدر شيخ صدوق نزد ابوالقاسم حسين بن روح رفت و مسائلي را از او پرسيد. بعد از آن توسط علي بن جعفر بن اسود نامه اي نگاشت تا به حضرت صاحب عليه السلام برساند. در آن نامه از امام تقاضاي فرزند نموده بود. جواب از طرف ساحت قدس حضرت خاتم الاوصياء صلوات الله عليه آمد که: قد دعونا الله لک بذلک و سترزق ولدين ذکرين خيرين: به تحقيق که خدا را براي اين خواسته تو خوانده ايم. بزودي است که دو پسر به تو ارزاني شود که مبارک و خجسته خواهند بود.



[ صفحه 227]



بعد از اين دعا، ابوجعفر و ابوعبدالله از ام ولد بدنيا آمدند. ابوعبدالله حسين بن عبيد الله مي گويد که از ابوجعفر شنيدم که مي گفت: من به دعاي حضرت صاحب الامر عليه السلام تولد يافته ام. و به اين افتخارمي کرد. شيخ طوسي در کتاب غيبت به سند خود از ابن نوح، و او از ابن سوره قمي، و از او جماعتي از بزرگان قم روايت مي کند که علي بن حسين بن موسي بن بابويه، دختر عموي خود، يعني دختر محمد بن موسي بابويه را در اختيار داشت، اما از او صاحب فرزندي نمي شد. پس به ابوالقاسم حسين بن روح رضوان الله عليه نامه اي نگاشت و از او در خواست نمود که از حضرت ولي عصر سلام الله عليه بخواهد که دعا فرمايد تا فرزنداني فقيه نصيب او شود. جواب آمد: انک لا ترزق من هذه و ستملک جاريه ديلميه و ترزق منها ولدين فقيهني: تو از اين زن داراي فرزندي نخواهي شد. اما زني ديلمي را در اختيار مي گيري که دو فرزند فقيه از او برايت بدنيا مي آيد. شيخ طوسي از ابوعبدالله بن سوره نقل مي کند که ابوالحسن بن بابويه سه پسر داشت به نامهاي محمد، حسين و حسن. محمد و حسين فقها و محدثيني متبحر بودند و احاديثي را حفظ مي کردند که ديگر اهل قم حفظ نمي کردند. اما حسن که از لحاظ سني ميان آن دو قرار داشت، به عبادت و زهد اشتغال داشت و با مردم آميزش نمي کرد و اهل روايت و فقه نيز نبود. هر چه ابوجعفر و ابوعبدالله روايت مي کردند، مردم از شدت حافظه آنان در شگفت مي شدند و مي گفتند: اين شان اختصاصي شماست که با دعاي امام بدنيا آمده ايد. اين در ميان اهل قم مشهور مي باشد. شيخ صدوق در اکمال الدين از محمد بن علي اسود نقل مي کند که او گفت:



[ صفحه 228]



علي بن حسين بن بابويه بعد از در گذشت محمد بن عثمان عمري از من در خواست نمود که از ابوالقاسم حسين بن روح بخواهم که او از مولايمان صاحب الزمان سلام الله عليه تقاضا کند که دعا فرمايد تا خداوند پسري نصيبش گرداند. من از او پرسيدم، اما او مرا از آن بازداشت. اما بعد از سه روز مرا خبر داد که امام براي علي بن حسين دعا نموده و فرموده که وي صاحب فرزندي مبارک مي شود که سراسر خير و برکت است، و بعد از او نيز اولادي ديگربرايش بدنيا خواهد آمد. شيخ صدوق مي افزايد که باو جعفر محمد بن علي اسود گفت: توسط حسين بن روح از امام در خواست نمودم که براي من هم دعا نمايد تا صاحب پسر شوم. اما پاسخ منفي شنيد و جواب آمد که راهي بر آن نيست. براي علي بن حسين، در آن سال، محمد بدنيا آمد و بعد از او اولاد ديگري هم نصيبش گرديد. اما من داراي فرزندي نشدم. شيخ صدوق از ابوجعفر محمد بن علي اسود (رضوان الله عليه) روايت مي کند که: چون مرا مشاهده مي نمود که به مجلس درس محمد بن حسن بن احمد بن وليد (رضوان الله عليه) مي روم و در کتب حديث و حفظ روايات رغبت وافر دارم، بسيار مي شد که به من مي گفت: شگفت نيست، زيرا با دعاي امام به دنيا آمده اي. شيخ طوسي در کتاب غيبت مي نويسد که ابوعبدالله بن بابويه مي گفت: پيش از اينکه به سن بيست سالگي برسم، مجلس درس تشکيل مي دادم. گاه ابوجعفر محمد بن علي اسود در مجلس درسم حضور مي يافت و با مشاهده سرعت من در جواب به مسائل شرعي در آن سن کم، شگفت زده مي شد و مي گفت: شگفت نيست، زيرا با دعاي امام بدنيا آمده اي.



[ صفحه 229]



مولف گويد: معجزات حضرت مهدي عليه السلام بسيار مي باشد و در کتب علماي بزرگ ما مسطور است. اگر بخواهيم به ذکر تمام بپردازيم، از محدوده کتاب خارج خواهيم شد. آنچه ذکر شد، براي مقصود کافي مي باشد. خداوند هادي بندگان است.



[ صفحه 230]