ضعف معنويت


حق بود که در اين گير و دارها براي انسان معنويتي بود تا در سايه آن به تسکين خود مي پرداخت و خود را آرامش و سکون مي بخشيد. متاسفانه اين را هم از او گرفته و با تنهائي و سوختن و ساختن در انزوا گرفتارش کرده اند. و اين از جنايت هاي بزرگ گردانندگان افکار است. امروزه در سطحي جهاني از معنويت خبري نيست، اگر هم باشد در حد عرفان منشي و صوفيگري است که آن خود نوعي وادادن است. هپيسم و بيتليسم انعکاسي از تمدن بي معنويت و انحرافي از خواسته هاي واقعي و پذيرش بدلي از آن چيزي است که ما در درون خود داريم. امروزه معنويت ها در شرکت در چند مراسم و آداب، در مجالس ترحيم، در مراسم ازدواج، در سر قبر خود را نشان مي دهند. در آنچه که مربوط به رابطه انسان با خدا، سازندگي او، مهر و عاطفه نسبت به مردم است خبري نيست. بشريت در صدد تزکيه خود نيست، بفکر اين نيست که هواي نفساني را مهار کند و بر پاي خواسته هاي دل بندي نهد. در نتيجه خود را آزاد مي بينند، آزاد از هر قيد و بند، از هر چه که عفت و پاکدامني است و از همه قيود انساني. و اين خود در دامن زدن به تضادها و تعارض ها نقشي اساسي دارد.



[ صفحه 30]