در زير سايه پدر




در زير سايه پدر


برگرفته از آثار مرحوم آية الله سيد رضا صدر




((احـمـدبن اسحاق )) شرفياب حضور حضرت عسكرى مى شود و پرسشهايى مى كند. از
جـمله مى گويد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله امام بعد از تو كيست ، و خليفه
و جـانـشـيـن تـو چـه كسى است ؟ حضرت عسكرى عليه السّلام زود از جا بر مى خيزد و به
درون خـانـه مـى شود و پسر بجه سه ساله اى را بر دوش مى آورد كه چهره اش مانند ماه
شب چهارده مى درخشد و مى فرمايد:


((احـمـد! اگـر نـزد خـدا و نزد حجتهاى خدا گرامى و محترم نبودى ، اين فرزند را به تو
نـشـان نـمـى دام . او هـمـنـام رسـول خـداسـت و كــنيـه اش كـنـيـه
رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله . او زمـيـن را از
عدل و داد پر خواهد كرد؛ چنانچه از ظلم و جور پر شده است )).


احـمـد عـرض مـى كـنـد: آيـا دلالتـى در كـار اسـت كـه قـلب مـن بـدان اطـمـيـنـان
حاصل كند.


كودك به زبان عربى فصيح زبان مى گشايد و مى فرمايد:


((من بقية الله در زمين هستم ؛ انتقام گير از دشمنان خدا)).


پس از اين دلالت ، در پى دلالتى ديگر مرو.


احـمد شاد مى گردد و از خدمت حضرت عسكرى عليه السّلام مرخص ‍ مى شود. (87)



((يـعقوب بن منقوش )) حضور حضرت عسكرى شرفياب مى باشد و مى پرسد: امام بعد
از شما كيست ؟


حـضـرتش مى فرمايد: ((اين پرده را بردار))، يعقوب پرده را بر مى دارد و كودكى مى
بـيـنـد كـه داراى چهره اى سپيد و پيشانى روشن و چشمانى درخشنده ، گونه راستش داراى
خالى است و بر سر كاكلى دارد. كودك آمد و بر زانوى حضرت عسكرى نشست .


حضرتش فرمود:


((اين است امام شما پس از من )). سپس كودك را فرمود:


((برو به درون تا وقتى كه خدا بخواهد)). (88)


روزى ، چـهـل تـن از مـسـلمـانـان شـرفـيـاب حـضـور حـضـرت عسكرى عليه السّلام بودند.
حضرتش فرزند خود را به آنها نشان داد و فرمود:


((اين است امام شما پس از من ، و خليفه و جانشين من براى شما. او را اطاعت كنيد و پس از من
مـيـان شـمـا شـكـافى پيدا نشود. مبادا در دين خود هلاك گرديد. پس از امروز، او را نخواهيد
ديد)).


ديرى نپاييد كه حضرتش پس از چند روز از دنيا رفت . (89)


وقـتـى كـه حـضـرت عـسـكـرى را اجـل فـرا رسـيـد و در بستر مرگ آرميد، فرزندش مهدى ،
حضرتش را وضو داد و مسح سر و مسح پايش را كشيد. آن گاه حضرت عسكرى ، فرزند را
مخاطب ساخته چنين گفت :


((فـرزنـد! بـه تـو بشارت مى دهم ، تو صاحب الزمان هستى ، تو مهدى هستى ، تو حجت
خدا بر روى زمين هستى ، تو پسر من و وصى من هستى )). سپس فرمود:


تـو زاده رسـول خـدايـى ، تـو خـاتـم اوصـيـاء و ائمـه طـاهـريـن هـسـتـى ،
رسـول خـدا، زادن تـو را بـشـارت داده و نـام تـو و كــنيـه تـو را ياد كرده است . پدرم از
پـدرانـش به من چنين فرمود. سپس حضرت عسكرى در همان ساعت وفات يافت . (90)


ابـراهيم نيشابورى به خدمت حضرت عسكرى مى رسد و پسرى را نزد آن حضرت مى بيند
و مى پرسد: اين كيست ؟ حضرت مى فرمايد: ((پسر من است و خليفه و جانشين من پس از من
اسـت . داراى غـيـبـتى است دراز: سپس ظاهر مى شود پس از آن كه زمين از ظلم و جور پر شده
باشد و آن را از عدل و داد پر سازد)). (91)


حـضـرت عـسكرى در سال 259 مادرش را فرمود كه به حج مشرف شود و به مادر خبر داد
كـه در سـال 260 چـه خواهد شد. و فرزند بزرگوارش را خواست و اسم اعظم را به وى
تـعـليـم داد و مـواريـث انـبـيـا و سـلاح را به وى تسليم كرد و او با والده پدرش در همان
سال به مكه براى حج مشرف شدند.