آگاه شدن بهشتيان از غربت و مظلوميّت امام زمان (ع) و بوجود آمدن جوش و خروشِ عجيبي



اهالي آنجا كه قبلاً مرا ديوانه پنداشته و متعجّبانه نظر مي كردند، پس از گفتگوي با حبيب، بيدار شده، دور مرا گرفتند و گفتند كه: «معلوم شد تو ديوانه نيستي، چرا چنيني؟!»

گفتم: «شما لابد از محبّين اهل بيت پيغمبريد، والّا در اينجا راه و جا نداشتيد. و البتّه امام زمان و مهدي موعود را در دنيا مي شناختيد كه چشم روشني پيغمبر و اهل بيت و همه مؤمنين است.»

گفتند: «ما از رعايا و عشّاق و خاكساران درگاه اوييم.»

گفتم: «شنيده ايد كه آواره بيابانها، در صبح و شام، گريان و نالان و در سوز و گداز است؟! آن هم نه يكسال و نه ده سال، بلكه متجاوز از هزار سال؟!»

گفتند: «بلي! ولي كاري از دستمان برنمي آيد.»

گفتم: «از دستتان برنمي آيد كه ترك اين عيش و عشرت وخورد و مسرّت نماييد؟! مرده باد عاشقي كه به رنگ معشوق خود نباشد! او آنطور گرفتار و در فشار طول انتظار و شما اين طور به چهار بالش عيش و عشرت و راحت و مسرّت متّكي و سوار؛ مع ذلك، دعوي محبّت نماييد و اين نه اثر محبّت است.» «احسن المقال ما صدّقه الفعال.» (بهترين گفتار آن است كه اعمال گوينده آن را تصديق كند.)

آن جمعي كه هزارها بودند، حالشان منقلب شده و رفتند. ديدم خيمه ها برچيده و دستگاهها بر هم خورده، همه لباس كهنه پوشيده، با سر و پاي برهنه آمدند.

گفتم: «هي بنازم غيرتتان را! حال، رو به بيت المعمور ايستاده، بخوانيد: «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ!» ( - سوره نمل آيه 62 )

(اي كسي كه دعاي مضطرّ را اجابت مي كند و گرفتاري را برطرف مي سازد!) بصورت بلند، كه بدنها گرم شود و مراد از اين مضطرّ خود امام زمان است.»

كم كم از طرف حبيب بن مظاهر و هادي، اين قضيّه در خود وادي السّلام منتشر و شورشي و به هم خوردگي پيدا شد و در مجامع اهالي حومه، در موضوع غريبي و بي ناصري و شدّت اضطرار و طول انتظار امام زمان (ع) و حسّ انتقام پيداشدن در روحيّات آنان، نطقهاي آتشين مي نموديم و همچنين در خود وادي السّلام و مجامع، خطابه تشكيل، خطباء به كرسي خطابه رفتند، نطقهاي بليغ در آن ادا مي نمودند.

كم كم به توسّط خبرهاي وصيفه ها (كنيزها) كه از اينجا رفتند و اين جوش و خروش اهالي و به هم خوردگي حالشان، كه در مناظر مبادي عاليه و ارواح مكرّمه، به منزله رژه و پرده سينما مشهود بود، مطّلع شديم كه عليّ بن ابي طالب و حضرت زهرا - اُمّ الائمّه - با ده نفر از اولادهاي معصومينشان(ع) در رَوايي حاجت، لب به شفاعت گشوده اند؛ ولي پيغمبر متعذّر شده بود كه هنوز خبيث و مؤمن از كافر ممتاز نشده.

«لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً.» (اگر مؤمنان و كفّار از هم جدا مي شدند، كافران را عذاب دردناكي مي كرديم.)

( - سوره فتح آيه 25 )

و همين آيه است كه موجب اين همه طول انتظار شده است و نعره هاي ما در آن حال به دعا بلند مي شود: «اَللَّهُمَّ فَرِّجْ فَرَجاً عاجِلاً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ مِنْ ذلِك يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يامُحَمَّدُ، اُنْصُراني فَأِنَّكُما ناصِرايَ، اِكْفِياني فَإِنَّكُما كافِيايَ.» (خدايا! براي ما فرج و گشايش سريع، همانند چشم بر هم زدني و حتّي از آن هم زودتر كَرَم نما. اي محمّد! اي علي! اي علي! اي محمّد! مرا نصرت دهيد، پس بدرستي كه شما نصرت دهنده هستيد. مرا كفايت كنيد پس بدرستي كه شما كفايت كننده هستيد.)