من درباره كيفيّت زندگي اهل آن شهر را از ايشان سؤال كردم و پرسيدم كه: «روزي ايشان از كجإ؛ّچ مي آيد؟ زيرا من مزرعه اي براي ايشان نديده بودم.»

او گفت: «روزي اهل اين سرزمين از جانب جزيره خضراء و درياي سفيد كه از جزيره هاي اولاد حضرت صاحب الامر(ع) است، مي آيد.»

گفتم: «در چه مدّت مي آيد؟»

گفت: «در سال دو مرتبه. يك مرتبه اين وقت سال آمد، مرتبه ديگرش هنوز نيامده است.»

گفتم: «چقدر تا وقت آمدن آن باقي است؟»

گفت: «چهار ماه.»

من به سبب طولاني بودن مدّت آن، محزون شدم و چهل روز نزد ايشان ماندم و شب و روز از خدا مي خواستم كه ايشان را زودتر بياورد، با آن كه نزد ايشان عزيز و محترم بودم.