شيعه يعني شوق، يعني انتظار


شيعه يعني شوق، يعني انتظار

صاحب آينه تا صبح بهار



شيعه يعني صاحب پا در رکاب

تا که خورشيد افکند رخ از نقاب



فاش مي بينم ملائک صف به صف

اين غزل خوانند با تبنور و دف



عشقبازان، شور و حال آمد پديد

ميم و حاي و ميم و دال آمد پديد



شب نشينان ديده را روشن کنيد

آن مه فرخنده حال آمد پديد



آمد آن روزي که در ناباوري

سرزند از غرب مهر خاوري



راستين مردي رسيد با تيغ کج

شيعيان ! الصبر مفتاح الفرج



چيست آن تيغ سفيد آفتاب

بي گمان لاسيف الا ذوالفقار



حيدر از محراب بيرون مي زند

شب نشينان را شبيخون مي زند



آفتاب، اي آفتاب، اي آفتاب

از نگاه بندگانت رخ متاب



از فروغت ديده ادراک چاک

از فراغت اشک، مدفون زير خاک



آفتاب شيعه! از مغرب درآ

بار ديگر سر زن از غار حرا



بت پرستان ترکتازي مي کنند

با کلام الله بازي مي کنند



تيغ برکش تا تماشايت کنند

تا که نتوانند حاشايت کنند



پاک کن از دامن دين ننگ را

اين عروسکهاي رنگارنگ را



اين سخن کوتاه کردم والسلام

شيعه يعني تيغ بيرون از نيام



محمدرضا آغاسي