خواب ديدم ، خواب دريا را خواب ديدم آسمان را نيز
اولين طوفان خلقت را ، آخرين آتشفشان را نيز
اين که گفتم خواب بود ، آري ، من ولي در اوج بيداري
گشته ام با پاي خاک آلود ، کوچه هاي آسمان را نيز
اي پري آواي دشتستان ، خون فايز ، اي دو بيتي خوان
من تو را بسيار مفتونم ، آن در چشم شروه خوان را نيز
ماه من ! زيباي من ! برگرد ! گر بيايي اي سراپا درد
تور گيسوي تو خواهم کرد ، اين شب پولک نشان را نيز
مانده ام با واژه هاي لال با دلي از داغ مالامال
کاش مي شد آتش زخمم شعله ور سازد زبان را نيز