فراق


از فراقت به جواني همگي پير شديم

بي تو از وادي دنيا همگي سير شديم



بي خود از حادثه ي عشق تو ديوانه و مست

عاشق کوي تو گشتيم و زمين گير شديم



تا که وصفي ز کمان و خم ابروي تو رفت...

در پي ديدن رويت همگي تير شديم



از کمان خانه ي زلفت همه بالا رفتيم

در سراشيبي ابروت سرازير شديم



گو گدايان در اين خانه بيايند که ما

از گدايي به در تو همگي مير شديم



عاشقان همچو (( رها )) در گرو بند تو اند...

جمله در حلقه ي تو در غل و زنجير شديم



محمد صادق کريمي