كجاستي كه نمي آيي ؟
نمي زديده نمي جوشد اگر چه باز دلم تنگ است
گناه ديده مسکين نيست ، کميت عاطفه ها لنگ است
کجاستي که نمي آيي ؟ الا تمام بزرگيها !
پرنده بي تو چه کم صحبت ، بهار بي تو چه بيرنگ است
نمانده هيچ مرا ديگر ، نه هيچ ، بلکه کمي کمتر
جز اين قدرکه دلي دارم که بخش اعظم آن سنگ است
بيا که بي تو در اين صحرا ميان ما و شکفتنها
همين سه چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است
دعاگران همه البته مجرب است دعاهاشان
ولي حقير يقين دارم که انتظار ، همان جنگ است
 
محمد کاظم کاظمي