من سرخ پوست نيستم، ولي انگار


من سرخ پوست نيستم، ولي انگار

دوست دارم در آن سوي جزيره اي که درآن پير مردي تنها

جامانده از هزار سال ستيز قبايل بومي - سيگار ميکشد -

در بين آن درخت هاي قشنگ و اقيانوس

گهواره اي ببندم و آرام تر شوم



يا اينکه کاش

چندين و چند سال پيش از اين

در جنگ پرتغال و جنوب کشته مي شدم،

بعد از هزار سال خبر مي دادند:

" آري فلان نفر فرار کرد ز جنگ

و پناهنده شد به چين،

رفته است بر فراز بلندترين ديوار

از چشمه حيات

اکسير مي خورد! "



من فکر مي کنم

اين مرزهاي به جامانده زخون ها و جنگ ها

از روي نقشه ها

يک روز مي روند...



بايد دعا کنيم

هرجاي که روي اوست

بوي وطن دهد

...بايد دعا کنيم