نقطه عطف دلم


آه اي چشم تو فانوس بيابان زدگان

ساحل امن تو آرامش طوفان زدگان



کيستي آينه گم شده در وهم غبار ؟

کيستي اي شبه شبرو مهتاب سوار ؟



اي که بر هر گذري عشق به دريوزه توست

لب ما تشنه آبي است که در کوزه توست



ما جگر سوخته آتش آهيم ? بيا

ديرگاهي است تو را چشم به راهيم ? بيا



هر شب از کوچه صداي قدمت مي آيد

اشکم از ديده به پابوس غمت مي آيد



صبح در آينه اما خبري نست که نيست

از تو بر گونه خشکم اثري نيست که نيست



جام عشق از مي چشمان تو پر خواهد شد

تو گلو تازه کني حرمله حر خواهد شد



گل نشکفته ام اي دور تر از دسترسم

تو زمن دوري و من با تو نفس در نفسم



بي تو منصور دلم را به چه داري بکشم

پاي در دامن سبز چه بهاري بکشم



بگذار آينه ام غرق نگاهت باشد

نقطه عطف دلم ? خال سياهت باشد



لا اقل وعده بده بلکه دلم شاد شود

من خراب تو ام اي خانه ات آباد شود؛