واگوي


اي اشک , اي ستاره دريايي

امشب چرا به چشم نمي آيي ؟



تا کي ترا از آينه ها پرسم ؟

اي مرکز تمرکز زيبايي



چشمم دگر کنار نمي آيد

با گريه جز به شيوه زهرايي



رنگي که چنگ خلسه زند بر دل

کي بوده در حناي شکيبايي ؟



يک مو ترک نمي خورد , اي فرياد

اين بغض بي مروت خارايي



درد مرا ز دوست مکن پنهان

اي گريه , اي نمايش رسوايي



در من که مرده است خداوند ؟

کز ناله ام جدا شده گيرايي



تا کي سراغت از شب و تب گيرم ؟

اي عشق بي غروب اهورايي



اي اتفاق ديدن و جان دادن

وي لحظه بزرگ تماشايي



با اين ضعيف خسته مدارا کن

مولاي من ! به حرمت مولايي



بيدار شو فريد ! که شيطاني ست

اين خوابها به خلوت تنهايي