شلمغانيه


پيروان ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني معروف به ابن العزاقر از فرقه هاي غلاة شيعه اند.

وي نخست خود را باب مهدي اثنا عشري ناميد، بعد دعوي حلول نمود و گاه خود را روح القدس و مسيح مي خواند. عده اي از کاتبان دولت و ثروتمندان و خواص بدو گرويدند. مقصد سياسي اين گروه، بر انداختن عباسيان و طالبيان بود تا مردم از دست حکمراناني بالفعل و بالقوه خلاص شوند. گويند: ميان پيروان شلمغاني اباحه و آزادي جنسي رايج بود، قرآن را تأويل مي کردند و بهشت را به معناي شناخت و گرايش به آيين شلمغاني و دوزخ را عکس آن مي دانستند. تکاليف اسلامي را به جاي نمي آوردند و همچون «سبعيّه» به هفت عالم و هفت آدم قائل بودند. گويند: شلمغاني، دختر عثمان بن سعيد را رجعت فاطمه عليها السلام مي خواند و مي گفت: روح پيغمبر در عثمان بن سعيد (از نواب اربعه) حلول کرده است. وي مي گفت: «من و حسين بن روح وقتي داخل اين کار شديم، مي دانستيم در چه امري وارد مي شويم». حسين بن روح شيعيان را از او بر حذر داشت و توقيع صاحب الزمان عليه السلام در لعن شلمغاني و چند مدعي ديگر بابيت بيرون آمد. با اعدام شلمغاني در 322 ق نحله او هم ظاهراً از ميان رفت و حتي يکي از مريدانش در همان جلسه محاکمه، سيلي به صورتش نواخت! اما عده اي از بقاياي شلمغانيه گرد شخصي «بصري» نام - که مدعي بود روح شلمغاني در وي حلول کرده - جمع شدند و چون وي به سال 340 ق وفات يافت، به دستور مهلبي وزير، جانشين وي بازداشت و خانه هاي شان بازرسي شد. کتاب هايي در عقايد آن جماعت به دست آمد و معلوم شد جواني از ايشان مدّعي است روح علي عليه السلام در وي حلول کرده و زني مدعي است روح فاطمه عليها السلام در وي حلول کرده است: و يکي از وابستگان بني بسطام نيز از آن جماعت مدعي است: روح ميکائيل در وي حلول کرده است! مهلبي مي خواست آنها را مجازات کند؛ اما آنها نزد معزالدوله بويه اي چنين وانمودند که شيعه اند و مهلبي براي آنکه متهم به ضديت با تشيع نشود، ديگر پيگير آنها نشد. [1] و [2] .


پاورقي

[1] ر.ک: تشيّع و تصوّف، ص 191؛ کتاب الغيبة، ص 241؛ الفرق بين الفرق، ترجمه دکتر مشکور، ص 191؛ خاندان نوبختي، عباس اقبال، ص 237.

[2] ر.ک: دايرةالمعارف تشيّع، ج 10، ص 44.