حكيمه خاتون


حکيمه دختر امام جواد و عمه امام حسن عسکري عليه السلام، از زنان والا مقام نزد ائمه عليهم السلام بوده است وي به دستور مستقيم امام عسکري عليه السلام، در شب ولادت حضرت مهدي عليه السلام حضور داشت و بخش فراواني از روايات ولادت حضرت مهدي عليه السلام از سوي اين بانوي بزرگوار نقل شده است. (حکيمه خاتون) [1] .

شيخ صدوق رحمه الله يکي از روايات ايشان را اينگونه بيان کرده است: «حکيمه دختر امام جوادعليه السلام گويد: امام حسن عسکري عليه السلام مرا به نزد خود فرا خواند و فرمود: اي عمه! امشب افطار نزد ما باش که شب نيمه شعبان است و خداي تعالي امشب حجّت خود را - که حجّت او در روي زمين است - ظاهر سازد. گويد: گفتم: مادر او کيست؟ فرمود: نرجس، گفتم: فداي شما شوم اثري در او نيست، فرمود: همين است که به تو مي گويم - گويد: آمدم و چون سلام کردم و نشستم، نرجس آمد کفش مرا بر دارد و گفت: اي بانوي من و بانوي خاندانم حالتان چطور است؟

گفتم: تو بانوي من و بانوي خاندان من هستي، گويد: از کلام من ناخرسند شد و گفت: اي عمه جان! اين چه فرمايشي است؟ گويد: بدو گفتم: اي دختر جان! خداي تعالي امشب به تو فرزندي عطا فرمايد که در دنيا و آخرت آقا است. گويد: نرجس خجالت کشيد و حياء نمود.

و چون از نماز عشا فارغ شدم، افطار کردم و در بستر خود قرار گرفته و خوابيدم. در دل شب براي اداي نماز برخاستم و آن را به جاي آوردم؛ در حالي که نرجس خوابيده بود و رخدادي براي وي نبود. سپس براي تعقيبات نشستم و پس از آن نيز دراز کشيدم و هراسان بيدار شدم. او همچنان خواب بود، پس برخاست و نماز گزارد و خوابيد.

حکيمه گويد: بيرون آمدم و در جست وجوي فجر به آسمان نگريستم و ديدم فجر اوّل دميده است و او در خواب است. شک بر دلم عارض گرديد، ناگاه ابومحمدعليه السلام از محل خود فرياد زد: اي عمه! شتاب مکن که اينجا کار نزديک شده است. گويد: نشستم و به قرائت سوره «الم سجده» و سوره «يس» پرداختم. در اين ميان او هراسان بيدار شد و من به نزد او پريدم و بدو گفتم: اسم اللّه بر تو باد آيا چيزي را احساس مي کني؟ گفت: اي عمه! آري. گفتم: خودت را جمع کن و دلت را استوار دار که همان است که با تو گفتم، حکيمه گويد: مرا و نرجس را ضعفي فرا گرفت و به آواز سرورم به خود آمدم و جامه را از روي او برداشتم و ناگهان سرور خود را ديدم که در حال سجده است و مواضع سجودش بر زمين است. او را در آغوش گرفتم، ديدم پاک و نظيف است. ابومحمدعليه السلام فرياد بر آورد که اي عمه! فرزندم را به نزد من آور! او را نزد وي بردم و او دو کف دستش را گشود و فرزند را در ميان آن قرار داد و دو پاي او را به سينه خود نهاد. پس زبانش را در دهان او گذاشت و دستش را بر چشمان و گوش و مفاصل وي کشيد. سپس فرمود: اي فرزندم! سخن گوي: گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَحْدَهُ لاشَرِيکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله». سپس درود بر اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام فرستاد تا آنکه بر پدرش رسيد و زبان در کشيد». [2] .


پاورقي

[1] ر.ک: الکافي، ج 1، ص 330، ح 3؛ روضةالواعظين، ص 257؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 455؛ اثبات الوصية، ص 272.

[2] کمال الدين، ج 2، باب 42، ح 1؛ همچنين ر.ک: کتاب الغيبة، ص 238؛ کشف الغمة، ج 2، ص 449.