در پرتو دانش جديد



پيش از آغاز اين بحث، بجاست نکته اي را يادآوري کنم و آن اين است که: از تأسف بارترين آفتهاي عصر ما اين است که برخي از
جوانان در جوامع اسلامي، سخنان غربيها را به گونه اي شتابزده و باسرعت مي پذيرند و بدانها تکيه مي کنند که اگر آنان سخني
فراتر از انديشه و فهم اينان نيز بگويند، بي درنگ و بدون تجزيه و تحليل و دريافت، آن را نيز مي پذيرند. اما همين جوانان در
پذيرش واقعيتهاي ماوراي طبيعت و حقايق غيبي که از مرزهاي ماده و طبيعت مي گذرد، چون و چرا مي کنند و در مورد آن حقايق، ترديد
روا مي دارند.

اين دوگانگي برخورد آنان، نشانگر خودباختگي و استعمار فکري و فرهنگي شومي است که کشورهاي اسلامي را فراگرفته است. ايمان
و يقين به خدا و تعاليم او را، از قلب بسياري از جوانان غفلت زده زدوده و شکافي بزرگ و فاصله اي گسترده، اين قربانيان
استعمار و استبداد و حقايق معنوي و الهي و آسماني، پديد





آورده است.

استعمار پليد، نسل جوان را به سوي ماده و ايمان به ماديات صرف و پشت پا زدن به معنويات و ارزشها و حقايق غيبي و ماوراي
ماده، سوق داده است، از اين رو هنگامي که به اين قماش از جوانان گفته شود که: مستر فلان يا موسيو يا دکتر، پرفسور، فيلسوف يا
مکتشف آلماني يا فرانسوي يا آمريکايي چنين گفت يا استاد دانشگاه ناکجا آباد يا نويسنده ي يهودي يا دانشمند مسيحي فلان رهبر
بت پرست... چنين گفت يا نوشت، گفتار و نوشتار و ديدگاهها و آراي اينان، چنين جواناني، وحي آسماني است. آن را با همه ي توان و
امکان و سينه ي گشاده و باز، مي پذيرند، اما اگر به همين بندگان خدا، بگوييم خدا يا پيامبر يا اميرمؤمنان چنين فرمود يا
روايتي را بخوانيم يا معجزه ي قطعي از يکي از امامان راستين تشيع بياوريم، پذيرش و گواهي و تصديق اينها، براي اينان، گران
است و قبول آن سخت و مشکل.

چرا؟ براي چه؟ اي مسلمانان! منصفان! آزادگان! چرا؟

آيا پيامبر گرامي اسلام، دانشمند، حکيم، فيلسوف، آگاه، مکتشف، مرتبط با وحي الهي و داراي پيوند با دستگاه آفرينش و
آفريدگار هستي نبود؟!

چرا گفتار انسانساز و شخصيت پرداز و افتخارآفرين او، نبايد پذيرفته شود و روايات و اخبار او، نبايد مورد تصديق شما قرار
گيرد؟ آخر چرا؟

آري! هنگامي که بگوييم: «عمر گرانمايه ي حضرت مهدي عليه السلام اينک از 1200 سال فراتر است و او به خواست خدا زنده و
بانشاط است.» بي درنگ مي گويند: «چگونه چنين چيزي ممکن است؟» و در آن ترديد مي کنند. اما اگر گفته شود فلان مستر فرمود که:
انسان مي تواند هزاران سال زندگي کند و چنين استعدادي را دارد، بي درنگ او را تصديق مي کنند و از او مي پذيرند، چرا؟ براي
چه؟

کوتاه فکري و ناآگاهي چقدر؟

ساده انديشي و غفلت زدگي تا کجا؟





بر ماست که به اين شخصيتهاي پرشکوه اسلام افتخار کنيم، به پيام آور بزرگ، به امير مؤمنان عليه السلام به خاندان بزرگ
وحي و رسالت. بر ماست که اين عناصر نفوذي و چهره هاي بزک کرده را که استعمار به جامعه و افکار و مغزها و اذهان ما رسوخ و
نفوذ داده است همه را پس بزنيم و رد کنيم.

بر ما لازم است فراموش نکنيم که مسلمانان، مردان دانش جديد و قهرمانان فرهنگ و علم نوين بودند و آنان بودند که با
انديشه ي دقيق و افکار بلند خويش، سرچشمه هاي دانش را گشودند و آنها را نوشته و منتشر ساختند و به جهاني که ما در آن زندگي
مي کنيم تقديم داشتند.

چرا ما بايد به آفت خودفراموشي و خودباختگي گرفتار آييم و اصالت و شکوه خويش را به بوته ي فراموشي سپاريم؟

گفتار و ديدگاههاي غربيها چه نقشي و ارزش واقعي دارد که ما بدون تفکر و انديشه، همه را بپذيريم؟ و چشم و گوش بسته مطيع
آنان باشيم؟

آري! متأسفانه هنگامي که از عناصري همچون: داروين، فرويد، اينشتاين يهودي و سارتر ماديگرا و حق ستيز و عناصري از اين
قماش که آفريدگار هستي را انکار و پديد آورنده ي جهان را نفي و همه ي اديان آسماني را با ديدگاههاي شکست خورده و مخالف اسلام
-خود کنار مي گذارند- گفتاري نقل شود، اين گروه از جوانان بافته هاي آنان را مي پذيرند و از حقايقي بشمار مي آورند که هيچ
ترديد و چون و چرا پذير نيست. به همين دليل است که بسياري از نويسندگان در بحثهاي خويش براي قانع ساختن اين گروه، بناگزير از
سخنان غربيها کمک مي گيرند و موضوعات و مطالب خويش را با مهر تأييد آنها عرضه مي کنند.

راستي چرا بايد اينگونه باشد؟

هان اي فرزندان اسلام! چرا؟

اي جوانان و اي نسل سرفراز قرآن! براي چه؟ به اسلام افتخارآفرين خويش بازگرديد و بدان بر همه ي جهانيان افتخار کنيد.

انديشه هاي منحط و چهره هاي بي محتواي غرب را، رها کنيد که اين بافته ها





و اين چهره ها که به نمونه هايي اشاره رفت، ارمغاني جز نگونساري ندارند و جز بر انحراف و انحطاط و گرفتاريها نمي
افزايند.