فرورفتن سپاه سفياني در زمين



از نشانه هاي قطعي ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرو رفتن بخشي از سپاه تجاوزکار سفياني بر زمين، ميان دو شهر مقدس «مکه» و
«مدينه» است.

در رواياتي که از سفياني و جنبش ارتجاعي او سخن رفته است بارها از اين رويداد پرده برداشته شده و ما ديگر به آن روايات
باز نمي گرديم و تنها بصورت فشرده اي به اين نشان که از نشانه هاي قطعي ظهور حضرت مهدي عليه السلام است اشاره مي کنيم.

از رواياتي که ترسيم گرديد دريافتيم که سفياني، سپاهي گران بسوي مدينه منوره به منظور پيکار به حضرت مهدي و دستيابي به
آن وجود گرانمايه، گسيل مي دارد. اين سپاه تجاوزکار پس از رسيدن به مدينه درمي يابد که حضرت مهدي عليه السلام به مکه شتافته
است. به همين جهت بي درنگ راه «مکه» را در پيش مي گيرد. در ميانه ي راه هنگامي که به پهن دشتي که در ميان «مدينه» و «مکه»
است مي رسد، خداوند به





زمين فرمان مي دهد تا آن لشکر تجاوزکار را ببلعد. و زمين نيز به امر خدا همه ي آنان را با تمامي وسايل و تجهيزات و
امکانات مي بلعد و تنها دو نفر باقي مي ماند... تا يکي خبر اين رخداد عظيم و شگرف را به سفياني برد و ديگري به امام مهدي
عليه السلام.

روشن است که اين فرو رفتن زمين و بلعيده شدن سپاه تجاوزکار کفر، به سبب زمين لرزه يا حوادث طبيعي که گاه در مناطق مختلف
جهان روي مي دهد نمي باشد، بلکه تنها عذاب شديد و کيفر عبرت انگيز و سختي است که بخاطر آن همه شقاوتها و پليديها دامنگير
آنان مي شود و به فرمان خدا رخ مي دهد همانگونه که قرآن مي فرمايد:

«انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون.» [1] .

يعني: هنگامي که خدا بخواهد کاري انجام شود، فرمانش تنها اين است که مي گويد: «موجود باش!» پس موجود مي شود.

آري! اين فرورفتن زمين، بدان معناست که شکاف عميقي در زمين پديدار مي گردد و بر اثر آن شکاف عظيم، حفره و گودال وسيع و
گسترده اي که ابعاد آن براي ما نامعلوم است، دهان مي گشايد و با دهان گشودن ناگهاني زمين، سپاه سفياني در اعماق آن فرو مي
رود و آنگاه ميليونها تن خاک و گل و لاي، بر سر آنان فرومي ريزد و همگي نابود مي گردند.

در اين مورد از امام صادق عليه السلام روايت شده است که ضمن بياني طولاني در مورد رخدادهاي پس از ظهور حضرت مهدي عليه
السلام فرمود:

«و سيدنا القائم مسند ظهره الي الکعبة،... ثم يقبل علي القائم رجل وجهه الي قفاه و قفاه الي صدره و يقف بين يديه فيقول:
«يا سيدي! أنا بشير! أمرني ملک من الملائکة أن ألحق بک و أبشرک بهلاک جيش السفياني بالبيداء.!

فيقول له القائم: «بين قصتک و قصة أخيک؟»

فيقول الرجل: «کنت و أخي في جيش السفياني و خربنا الدنيا من دمشق الي الزوراء





و ترکناها جماء و خربنا الکوفة و خربنا المدينة و کسرنا المنبر وراثت بغالنا في مسجد رسول الله صلي الله عليه و اله و
سلم و خرجنا منها... نريد اخراب البيت و قتل أهله، فلما صرنا في البيداء عرسنا فيها فصاح بنا صائح: يا بيداء! أبيدي القوم
الظالمين! فانفجرت الأرض و بلعت کل الجيش، فوالله ما بقي علي وجه الأرض عقال ناقة فما سواه غيري و غير أخي، فاذا نحن بملک قد
ضرب وجوهنا فصارت الي ورائنا کما تري، فقال لأخي: ويلک امض الي الملعون السفياني بدمشق فأنذره بظهور المهدي من آل محمد و
عرفه أن الله قد أهلک جيشه بالبيداء.

و قال لي: يا بشير! الحق بالمهدي بمکة و بشره بهلاک الظالمين و تب علي يده فانه يقبل توبتک، فيمر القائم يده فيرده سويا
کما کان و يبايعه و يکون معه.» [2] .

يعني: سالار ما، قائم عليه السلام بر ديوار خانه کعبه تکيه مي زند،... آنگاه مردي از راه مي رسد که چهره اش به عقب
برگشته و پشت گردنش بطرف سينه اش. او در برابر امام عليه السلام مي ايستد و مي گويد: «سالار من! من مژده رسانم! يکي از
فرشتگان به من دستور داده است که خويشتن را به شما برسانم و بشارت دهم که سپاه شقاوت پيشه ي سفياني در پهن دشت ميان مکه و
مدينه نابود گرديد.»

حضرت مهدي عليه السلام از او مي خواهد که داستان خود و برادرش را بازگويد که او در پاسخ مي گويد: «من و برادرم در سپاه
سفياني بوديم. همه جا را از دمشق تا بغداد ويران ساختيم و پشت سر خويش تلي از خاک بر جاي نهاديم. کوفه و مدينه را ويران
ساختيم و نيز منبر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم را در آنجا شکستيم و مرکبهاي خويش را در مسجد پيامبر بستيم.

از آنجا به قصد انهدام خانه ي خدا و کشتن مردم «مکه» حرکت کرديم اما هنگامي که در ميان مکه و مدينه در صحرا، براي
استراحت پياده شديم، بناگاه نداکننده اي خروش آورد که: «اي بيابان! گروه ستمکاران را نابود ساز!»

با اين خروش آسماني زمين شکافته شد و سپاه را بلعيد.





بخداي سوگند! بر روي زمين، در آن پهن دشت، جز من و بردارم هيچ کس و هيچ چيز باقي نماند.

ما دو نفر مانده بوديم که فرشته اي از فرشتگان آمد و با ضربه اي که بر چهره ي ما نواخت، بدين صورت که مي نگريد درآمديم.
او به برادرم دستور داد که به دمشق برود و به سفياني هشدار دهد که سپاه تجاوزکارش نابود گشته و امام مهدي عليه السلام نيز
ظهور نموده است. و به من گفت: تو نيز به مکه برو و نابودي ستمکاران را به امام مهدي عليه السلام، مژده ده و به دست نجات بخش
او توبه کن که او توبه ات را مي پذيرد.»

امام عليه السلام با دست خويش، چهره ي او را به حالت سلامت بازمي گرداند و او نيز دست بيعت به اصلاحگر بزرگ جهاني مي
دهد و با ياران او همراه مي شود.



[1] سوره يس، آيه 82.

[2] الزام الناصب، ج 2، ص 259 و بحارالانوار، ج 53، ص 10.