اينک در انتظار ديدار پسرم باش



من به دعوت، دخت گرانقدر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم اسلام آوردم و به يکتايي خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و اله و
سلم گواهي دادم. بانوي بانوان مرا در آغوش کشيد و خوش آمد گفت و فرمود: «اينک در انتظار ديدار پسرم باش!...»

از خواب برخاستم، اما شور و شوق ديدار ابومحمد، حضرت عسکري، کران تا کران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار ديدارش
قرار و آرام نداشتم که شب فرا رسيد و او به خواب من آمد. هنگامي که او را ديدم به او گفتم: «سرورم! محبوب قلبم! پس از اينکه،
قلب مرا لبريز از مهر وعشق پاک خود کردي، به من بي مهري نمودي؟»

فرمود: «تنها دليل تأخير ديدارت، شرک تو بود و اينک که به راه توحيد و توحيد گرايي گام سپرده اي، همواره به ديدارت
خواهم آمد. تا خداوند ما را يک جا گرد آورد.» و آن گرانمايه از آن روز تاکنون مرا ترک نکرده و هر شب به خواب من آمده است.»