يک راز بزرگ



از همين ديدگاه است که حضرت عسکري عليه السلام پس از ولادت فرزند گرانمايه اش مهدي عليه السلام سيصد گوسفند به عقيقه و به
منظور سلامت و طراوت و امنيت کودک، در راه خدا مي دهد و اين کودک در اين مورد از همه گذشتگان و آيندگان ممتاز مي گردد چرا که
تاربخ، جز آن گرامي، هيچ کودکي را نشان نمي دهد که پس از ولادتش سيصد مورد، عقيقه داده شده باشد.

در اينجا به راز بزرگي مي رسيم و آن اينکه، هنگامي که طبق روايات يک عقيقه و قرباني خالصانه و سپاسگزارانه، اينگونه در
تأمين حيات کودک و عمر طبيعي شصت يا هفتاد ساله او، مؤثر و داراي نقش است؛ پس کودکي که خدا مقرر فرموده است که صدها يا
هزارها سال با وجود دشمنان بدانديشي زندگي کند و سرانجام بدست تواناي او هدفهاي بلند پيامبران تحقق يابد، چنين وجود گرانمايه
و زندگي پرمخاطره و عمر طولاني، صدها عقيقه و قرباني مي طلبد.

و روشن است که اين عمل به دستور پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و اطعام وانفاق در راه خدا هيچ گونه ناسازگاري با اين
واقعيت عقيدتي و حياتي ندارد که حافظ و نگاهدارنده و پشتيبان امام مهدي عليه السلام آفريدگار تواناي هستي است و در همان حال
براي





سلامت آن گرامي بدين شمار گسترده عقيقه و قرباني نيز داده مي شود چرا که اين کار، آثار وضعي خود را دارد و اين را نيز
آفريدگار هستي مقرر فرموده است. البته اين بحث، نياز به تأمل و توضيح بيشتري دارد، اما در اينجا محل آن نيست.

به هر حال، حضرت عسکري عليه السلام اين کار پسنديده را در راستاي تقرب به خدا، هم به منظور تضمين و تأمين طول عمر و
زندگي پر مخاطره حضرت مهدي عليه السلام انجام داد و هم به منظور آگاه ساختن دوستداران و شيفتگان اهل بيت عليه السلام به
ولادت آخرين امام نور و آخرين حجت خدا.

او تنها به اين شمار گسترده از عقيقه و قرباني بسنده نکرد بلکه به «عثمان بن سعيد» که از ياران خاصش بود، دستور داد که
ده هزار رطل نان و همين مقدار گوشت تهيه کند و آنها را ميان «بني هاشم»براي سلامتي آن کودک پرشکوه واعلان ولادت او توزيع
نمايد. [1] .

و نيز گوسفنداني به دستور آن حضرت ذبح شد و به برخي از ياران خاص ارسال گرديد و از جانب آن گرامي تصريح شد که: «اين
عقيقه فرزند گرانمايه ام مهدي است.» [2] .

براي نمونه: براي «ابراهيم» که يکي از يارانش بود، چهار قوچ فرستاد و همراه آنها نامه اي مرقوم داشت که:... اينها عقيقه
فرزند گرانمايه ام «محمد مهدي» است. بخور که گوارايت باد! و به هر کس از شيعيان ما توانستي از اينها بخوران و اطعام نما.»

و نيز ولادت حضرت مهدي عليه السلام را به برخي از شيعيان مورد اعتماد به صراحت اعلان فرمود يا بوسيله نامه و سند به
آنان مژده داد و آنان را به رازداري امر کرد.

براي نمونه به «احمد بن اسحاق قمي» که از بزرگترين ياران و دوستداران خاندان وحي و رسالت بود مرقوم داشت و او را به
ولادت حضرت مهدي بشارت و مژده





داد.

فراتر از اينها، گاه فرزند گرانمايه اش را به برخي از ياران مورد اعتماد نشان مي دادم تا اين واقعيت عقيدتي و ديني روشن
گردد و بدانند که دوازدهمين امام راستين، ولادت يافته است.

اين روايات نکته مورد نظر را بخوبي روشن مي سازد:

1- يکي از ياران حضرت عسکري عليه السلام «حسن بن منذر» است او مي گويد: روزي «حمزة بن فتح» نزد من آمد و گفت:

«البشارة ولد - البارحة - في الدار مولود لأبي محمد عليه السلام و أمر بکتمانه.»

قلت: «و ما أسمه؟»

قال: «سمي بمحمد وکني بجعفر.» [3] .

يعني: مژده! مژده که شب گذشته در خانه حضرت عسکري عليه السلام کودکي ديده به جهان گشود و آن حضرت دستور داد که اين
موضوع بسان رازي مهم سربسته و مخفي بماند.»

پرسيدم: «نام او چيست؟»

پاسخ داد: «محمد...»

2- و نيز يکي از نوادگان «احمد بن اسحاق قمي» که از برجستگان و شايستگان شيعه است، آورده است که: نامه اي از سالارم
حضرت عسکري عليه السلام به نياي گرانقدرم «احمد بن اسحاق» که نماينده آن حضرت بود رسيدکه به خط مبارک خود در نامه خاصي که از
آنها به «توقيعات» [4] تعبير مي گردد چنين مرقوم داشته بود:





«ولد لنا مولود، فليکن عندک مستورا و عن جميع الناس مکتوما، فانا لم نظهر عليه الا الأقرب لقرابته و الولي لولايته،
أحببنا اعلامک ليسرک الله به مثل ما سرنا به، والسلام.» [5] .

يعني: احمد! خدا به ما پسري عنايت فرموده است، اين رازي ست که بايد نزد تو بماند و از بيدادگران پوشيده داشته شود. ما
اين راز بزرگ و شادي آفرين را، جز به نزديکترين بستگان و شايسته ترين دوستان آشکار نکرديم، دوست داشتيم آن رابه شما اعلان
کنيم تا در شادي و شادماني ما تو نيز به خواست خدا شريک باشي.

3- و نيز از يک هيئت چهل نفري از دوستداران خاندان وحي و رسالت آورده اند که: ما براي ديدار حضرت عسکري عليه السلام به
بيت رفيع امامت شتافتيم. پس از ورود و تبادل سخنان عادي، حضرت عسکري عليه السلام فرزند گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام را
در خانه خويش، به ما نشان داد و فرمود:

«هذا امامکم من بعدي و خليفتي عليکم، أطيعوه و لا تتفرقوا من بعدي في أديانکم فتهلکوا، أما انکم لاترونه بعد يومکم
هذا.»

يعني: اين پيشواي راستين شما پس از من و جانشين من در ميان شماست، از او فرمانبرداري کنيد و پس از من در دين پراکنده
مشويد که نابود خواهيد شد. و آگاه باشيد که شما پس از اين او را به طور آشکار در جامعه خود نمي بينيد. (و بدين صورت به غيبت
طولاني و غمبار آن گرامي نيز اشاره کرد.)

گروه چهل نفر مي گويند: «ما از محضر حضرت عسکري عليه السلام خارج شديم و پس از چند روز خبر شهادت يازدهمين امام نور،
دلها را داغدار ساخت.» [6] .







[1] اکمال الدين، ج 2، ص 431.

[2] اکمال الدين، ج 2، ص 432.

[3] اکمال الدين، ج 2، ص 432.

[4] «توقيع» نامه اي بود که دوستداران، سؤالهاي خويش را بر آن مي نوشتند و براي هر سؤالي،
سطرهايي را خالي مي نهادند تا امام، جواب هر سؤال راآنجا مرقوم دارد. بنابراين، واژه توقيع، در اصطلاح به اين گونه نامه ها
که سؤال را شيعيان و جواب را امام عليه السلام مرقوم داشته بود، مي گفتند و در لغت نيز به معناي افزودن چيزي به نامه پس از
پايان آن است و چون در اينگونه نامه ها سؤال را يک نفر نوشته بود و جواب در سطرهايي بر آن نگاشته مي شد، «توقيع» گفته شده
است.

[5] اکمال الدين، ج 2، ص 434.

[6] اکمال الدين، ج 2، ص 435.